بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
امید، یادبودی در دفاع از حقوق بشر در ایران
یک سرگذشت

آذر مهر‌علیان

درباره

سن: ۱۷
ملیت: ايران
مذهب: بدون باور مذهبی
وضعیت تأهل: مجرد

مورد

تاریخ کشته‌شدن: ۳۱ فروردین ۱۳۶۰
محل: مقابل دانشگاه تهران، تهران، استان تهران، ايران
نحوه کشته‌شدن: نحوه دیگر قتل خودسرانه

ملاحظات

اطلاعات درباره زندگی و اعدام فراقضایی خانم آذر مهرعلیان فرزند ککلیک و علی، از طریق یک فرم الکترونیکی توسط یکی از دوستان و هم‌شاگردی‌های وی به بنیاد عبدالرحمن برومند ارسال شد. (اول تیر ١٣٩۶). خبر این قتل در روزنامه کیهان نیز منتشر شد. (١-٢ اردیبهشت ١٣۶٠)  اطلاعات تکمیلی در این باره از نشریه پیکار- ارگان سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر (٧، ١۴ اردیبهشت - ١١ خرداد ١٣۶٠)، روزنامه‌های جمهوری اسلامی (١و ٢ اردیبهشت ١٣۶٠)، انقلاب اسلامی (٢ اردیبهشت ١٣۶٠) نامه مردم- ارگان مرکزی حزب توده ایران (١٢ اردیبهشت ١٣۶٠)، کتاب گریز ناگزیر (١٣٨٧)، وبسایت رادیو فردا (٣١ فروردین ١۴٠٠)، سخنرانی یکی از نزدیکان وی در برنامه ساچمه‌های تبعید (۴ اردیبهشت ١۴٠٠) و وبسایت گویا (١٣ خرداد ١۴٠٠) به دست آمده است.

بر اساس اطلاعات موجود، خانم مهر‌علیان، متولد تهران، مجرد و دانش آموز کلاس سوم نظری، رشته اقتصاد در دبیرستان عاصمی تهران بود. او پنجمین فرزند خانواده بود.

خانم مهرعلیان یکی از هواداران سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر بود و از سال ١٣۵٩ در بخش دانشجویان و دانش آموزان (دال دال) این سازمان فعالیت می‌کرد.

فعالیت‌های سیاسی خانم مهرعلیان در سازمان، پخش اعلامیه، فروش نشریه پیکار، شعار نویسی و شرکت در تظاهرات بود. به گفته یکی از دوستان وی: «كارمان عمدتا پخش اعلاميه، بساط گذاشتن كنار خيابان و فروش نشريه و كتاب بود. صبح‌هاى زود براى شعارنويسى مى‌رفتيم. روى ديوارها يا روى صندلى اتوبوس‌ها شعار مى‌نوشتيم. در خانه‌ها اعلاميه مى‌انداختيم. به مناسبت‌هاى مختلف در مدرسه برنامه مى‌گذاشتيم. روزنامۀ ديوارى هم داشتيم. به رغم شجاعت و بى‌باكى، آذر دختر گوشه‌گير و درون‌گرايى بود؛ و خيلى احساساتى. شعر هم مى‌گفت.» (وبسایت اندیشه و پیکار)

به گفته‌ی یکی از نزدیکان خانم مهرعلیان، «دختر خيلى قشنگ و خوش تركيبى بود؛ قد بلند و قوى. در مدرسه درسش خیلی خوب بود. كتاب زياد مى‌خواند. كتاب خواندن را پدرش در خانه باب كرده بود. به هنگام واقعه، ۱۷ سال بيش‌تر نداشت. دختر جوانى بود مثل بيش‌تر هواداران جوان سازمان‌هاى چپ در آن دوران؛ با همه‌ى خوبى‌ها و ضعف‌هاى‌شان؛ صداقت و ايمان‌شان، از خودگذشتگی و شجاعت‌شان، چپ‌روى و نابردبارى‌شان. آذر خيلى جسور بود؛ هميشه آماده براى سخت‌ترين فعاليت‌ها. يك‌بار كه در خيابان‌ روزنامه مى‌فروخت، حزب‌اللهى‌ها حمله كردند كه روزنامه‌ها را پاره كنند. به آن‌ها گفت: «باشه، پاره كنين! اما لااقل قبلش بخونينش! بگين با چى‌ى اين نوشته‌ها مخالفين؟» (کتاب گریز ناگزیز)

سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر

سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر در سال ۱۳۵۷ از اعضای مارکسیست ـ لنینیست منشعب از سازمان مجاهدین خلق تشکیل شد. نفی مشی چریکی و نفی مشی حزب توده از اصول این تشکیلات بود. سازمان پیکار شوروی را «سوسیال امپریالیست» و چین را منحرف از اصول مارکسیسم - لنینیسم می‌دانست و با تمامی جناح‌های رژیم جمهوری اسلامی مخالف بود. این سازمان با پیوستن بخش بزرگی از گروه‌های دیگر موسوم به «خط سه» به بزرگترین تشکیلات این جریان مبدل گشت. در سال ۱۳۶۰ سازمان پیکار دچار انشعابات درونی شد که همزمان بود با موج سرکوب گروه‌های مخالف رژیم. ضربات ناشی از این سرکوب‌ها و انشعابات منجر به تلاشی تشکیلات و پراکندگی هواداران آن گردید به طوری که دیگر نتوانست به حیات سیاسی خود ادامه دهد.

انقلاب فرهنگی

انقلاب فرهنگی در فروردین ١٣۵٩ با فرمان آیت‌الله خمینی برای تصفیه دانشگاه‌ها از نیروهای مخالف وتبدیل دانشگاه به محیط علم برای تدریس علوم عالی اسلامی آغاز شد. نخستین موج خشونت‌ها در ۲۶ فروردین هنگام سخنرانی اکبر هاشمی رفسنجانی در دانشگاه تبریز رخ داد. دانشجویان طرفدار رژیم ساختمان مرکزی دانشگاه را به تصرف درآوردند و خواستار «پاکسازی دانشگاه» از کسانی شدند که «عناصر وابسته به رژیم شاه و دیگر خودفروختگان» می‌خواندند.

در ۲۹ فروردین شورای انقلاب در بیانیه‌ای گروه‌های سیاسی را متهم به تبدیل مراکز آموزش عالی به «ستاد عملیات سیاسی تفرقه آور» و مانعی در مقابل دگرگونی بنیادی دانشگاه‌ها کرد. این بیانیه به این گروه‌ها سه روز (از شنبه ٣٠ فروردین تا دوشنبه اول اردیبهشت ۵٩) مهلت داد که دفتر فعالیت خود در دانشگاه‌ها را تعطیل کنند. شورای انقلاب همچنین تأکید کرد که این تصمیم شامل کتابخانه‌ها، دفترهای هنری و ورزشی نیز هست. گروه‌های سیاسی مخالف حاضر به بستن دفاتر خود نشدند و در طول این سه روز درگیری میان دانشجویان چپگرا و انجمن‌های اسلامی که با حمایت نیروهای دولتی و شبه نظامیان طرفدار حکومت، دانشگاه‌ها را تحت کنترل خود درآوردند ادامه داشت.

در پایان ضرب الاجل شورای انقلاب خشونت‌ها به اوج رسید و دردانشگاه‌های سراسر کشور صدها تن زخمی و تعدادی کشته شدند. روز اول اردیبهشت پیروزی انقلاب فرهنگی اعلام و دانشگاه‌ها برای دو سال تعطیل شد. در نتیجه انقلاب فرهنگی عده زیادی از اساتید دانشگاه پاکسازی شده و تعداد کثیری از دانشجویان به دلیل اعتقادات سیاسی‌شان از ادامه تحصیل محروم شدند.

حادثه انفجار

بعد از بسته شدن دانشگاه ها در خرداد ١٣۵٩، اعتراضات به تعطیلی دانشگاه‌ها، از طرف سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی ادامه یافت. در ٣١ فروردین ١٣۶٠ به مناسبت سالروز بسته شدن دانشگاه‌ها فراخوان تظاهراتی از طرف سازمان دانشجویی و دانش آموزی سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر (دال دال) در رابطه با بازگشایی دانشگاه‌ها جلو دانشگاه تهران داده شد.

مهرداد درویش‌پور یکی از سازمان‌دهندگان این تظاهرات در این زمینه می‌گوید: «هدف این (تظاهرات) این بود که به انقلاب فرهنگی اعتراض شود. سازمان دانشجویی پیکار آن قدر ساده‌اندیش نبود که فکر کند اگر هزار نفر جلوی دانشگاه تهران تظاهرات کنند، دانشگاه‌ها باز می شود. هدف تنها اعتراض به بسته شدن دانشگاه‌ها بود.» (سایت گویا- مهرداد درویش پور از سازمان‌دهندگان تظاهرات)

در این تظاهرات مسالمت آمیز بیش از ٧٠٠ نفر شرکت داشتند. «در ابتدا شعارهایی در اعتراض به بسته شدن دانشگاه توسط جمعیت سرداده شد.» تظاهرات در همان ابتدای حرکت، با پرتاب دو نارنجک به صفوف اول تظاهرات کنندگان از طرف حزب‌الهی‌ها مستقر در خیابان، متوقف شد. (سایت گویا- مهرداد درویش پور از سازمان‌دهندگان تظاهرات)

در اثر انفجار نارنجک دو نفر به نام‌های خانم آذر مهرعلیان و آقای ایرج ترابی در همان روز کشته و بیش از ۵٠ نفر زخمی شدند. دو نفر بر اثر اصابت ساچمه، یک چشم‌شان را از دست دادند و بسیاری نیز با حمل ساچمه‌ها در بدنشان هم چنان با آثار و عوارض این انفجار دست به گریبان هستند. (فرم الکترونیکی، نشریه پیکار، کتاب گریز ناگزیر)

زخمی‌ها به بیمارستان‌های هزار تختخوابی پهلوی (خمینی)، شریعتی، سینا منتقل شدند. پاسداران در بیمارستان‌ها به دستگیری زخمی‌ها پرداختند.* حتی بستگان زخمی ها نیز با یورش ماموران مواجه شدند. (کتاب گریز ناگزیر، روزنامه انقلاب اسلامی)

شهادت کسانی که در جریان حادثه حضور داشتند

مرسده قاىٔدى که در تظاهرات شرکت داشت، گفت: «تا آن‌جا كه يادم مانده، جمعيت زياد بود. گمان مى‌كرديم كه حزب‌اللهى‌ها مطابق معمول به ما حمله خواهند كرد و ما هم مطابق معمول تظاهرات‌مان را برگزار خواهيم كرد. مدت زيادى از شروع تظاهرات نگذشته بود كه صدايى به گوشم خورد. ولوله‌يى ميان جمعيت افتاد. عده‌يى بر زمين افتادند. اول فكر كردم بمبى منفجر شده. حتا فكر مى‌كنم كه دود انفجار را هم ديدم.» (کتاب گریز ناگزیر)

شهلا از جمله زخمى‌هاى تظاهرات که هنوز ۲۰ ساچمه در تنش است، گفت: «صف تظاهرات به سوى ميدان انقلاب حركت كرد. شروع كرديم به شعار دادن. زمان خيلى كوتاهى گذشت؛ شايد پنج دقيقه. صدايى شنيدم كه نمى‌دانستم صداى انفجار است يا چيز ديگرى. مثل اين بود كه جسم سنگينى به آسفالت خيابان خورده باشد. جمعيت در چشم به‌هم‌زدنى، پخش و پراکنده شد. يك‌باره حس كردم كه تنم، از كمر به پايين آتش گرفته است. (کتاب گریز ناگزیر)

سولماز خواهر شهلا نیز گفت: «هنوز فاصله‌ى زيادى را طى نكرده بوديم كه يك‌باره به نظرم رسيد كسى از بيرون صفِ تظاهرات به طرف ما سنگى پرتاب مى‌كند. فكر مى‌كنم در همين لحظه بود كه به زمين افتادم و بيهوش شدم.» (کتاب گریز ناگزیر)

روابط عمومی شهربانی در رابطه با این انفجار بدون نسبت دادن آن به تظاهرات کنندگان نوشت: « ساعت ١۶ دیروز بین سیصد تا پانصد نفر از گروه‌های سیاسی در مقابل دانشگاه تهران درگیری ایجاد شد که منجر به دخالت پلیس و برادران پاسدار گردید. در ضمن درگیری انفجاری حادث شد که در نتیجه تعدادی مجروح بر جای گذاشت.» (روزنامه کیهان- ٢ اردیبهشت ١٣۶٠)

همچنین روابط عمومی شهربانی جمهوری اسلامی ایران اعلام کرد دو نفر را در رابطه با انفجار آن روز دستگیر کرده است: «دیروز مامورین گشت کلانتری ٢ تهران در خیابان پاسداران مقابل کوهستان ششم به دو نفر موتور سوار به نام‌های یعقوب خان محمدی و ابراهیم توانا که هر دو محصل هنرستان هستند، مظنون شده و نامبردگان را متوقف کرده و ضمن بازرسی از ساک دستی آنان یک رشته فیتیله آتش زا، حدود ۶٠ سانتیمتر یک عدد نارنجک دستی، مقداری بنزین و مواد آتش‌زا، مقداری پرمنگنات و مواد اسیدی بدست می‌آورند. این گزارش حاکیست که در این زمینه پرونده‌ای تشکیل شد و دستگیر شدگان برای بررسی بیشتر به اداره آگاهی تحویل داده شدند و تحقیقات در این زمینه ادامه دارد. (روزنامه کیهان- ٢ اردیبهشت ١٣۶٠)

پرتاب نارنجک در میتینگ و تظاهرات‌های مخالفین رژیم سابقه داشت و بعدها هم از این روش برای سرکوب مخالفین و به هم زدن تجمع استفاده شد. بطور مثال در ١١ اردیبهشت ١٣۶٠ نیز در مراسم اعضا و هواداران سازمان فدائیان- اکثریت نیز عده ای به این مراسم حمله کردند و با پرتاب سه راهی و گاز اشک آور باعث زخمی شدن شرکت کنندگان شدند. (نامه مردم)

قتل خانم آذر مهرعلیان

خانم مهرعلیان در روز ٣١ فروردین ١٣۶٠ بعد از پرتاب دو نارنجک در تظاهرات هواداران سازمان پیکار در اعتراض به انقلاب فرهنگی و بسته شدن دانشگاه‌ها در ایران، به دلیل اصابت ساچمه به قلبش، درگذشت.

دوست خانم مهرعلیان که در تظاهرات همراه او بود، گفت: «در تظاهرات همراه آذر بودم. دو نارنجک منفجر کردند. اولی که منفجر شد، آذر به من گفت، پرچمو بالاتر بگیر. یعنی بعد از انفجار اولین نارنجک، آن‌ها هم‌چنان به تظاهرات ادامه دادند. بعد نارنجک دوم را انداختند. این نارنجک پیش پای آذر منفجر شد. دوست آذر او را تا بیمارستان همراهی کرد. در ضمن دادن شعار، سرش به پهلو افتاد. به نظر می‌رسد که همان‌وقت تمام کرده باشد.»

خانم مهرعلیان قبل از رسیدن به بیمارستان درگذشت. به گفته‌ی یکی از نزدیکان وی: «همان روز به بیمارستان هزارتختخوابی رفتم. همه ورودی‌ها را کنترل می‌کردند. از یکی از درهای پشت بیمارستان وارد شدم. یک پرستار را پیدا کردم که از او اطلاعاتی در باره‌ی آخرین لحظات زندگی آذر بگیرم. می‌خواستم بدانم وقتی آذر را به بیمارستان هزار تختخوابی آوردند، آیا هنوز زنده بود؟ پرستار به من گفت آذر وقتی که به بیمارستان رسید، دیگر زنده نبود. او خودش آذر را دیده بود. می‌گفت یکی از دوستان آذر او را به بیمارستان آورده است.» همچنین یکی از بستگان خانم مهرعلیان که به هنگام شستن او در بهشت زهرا بود، گفت: «من آذر را به هنگام شستن در بهشت‌زهرا ديدم. بدنش پر از ساچمه بود. جای ساچمه‌ها مثل سوختگی به نظر مى‌رسيد. درست است كه تعداد ساچمه‌ها خيلى زياد بود، اما بدنش آسيب زيادى نديده بود؛ دست كم در ظاهر.» (کتاب گریز ناگزیر)

خانواده خانم مهرعلیان از آنجائیکه اطلاع داشتند که دخترشان به تظاهرات رفته است، پس از اینکه او شب به خانه برنگشت، نگران شدند. روز بعد مادر وی به بیمارستان رفت و خبر مرگ دخترش را شنید و سپس به پزشکی قانونی رفت.

ساعت ١١ صبح روز دوم اردیبهشت مسئولین پیکر خانم مهرعلیان را به خانواده تحویل دادند. خانواده به همراه همرزم‌های وی، او را از پزشکی قانونی به بهشت زهرا بردند.

مسئولین در بهشت زهرا به خانواده خانم مهرعلیان جواز دفن ندادند و گفتند اگر بگوید با نارنجک کشته شده، جواز نمی‌گیرید و در آخر یک نفر در آنجا گفت، بنویسید با گلوله کشته شد تا به شما جواز بدهیم. پاسداران در آنجا خانواده‌ی وی را محاصره کرده بودند. (سخنرانی یکی از نزدیکان خانم مهرعلیان)

واکنش مسئولان

وزیر کشور وقت آیت‌الله مهدوی کنی درمصاحبه‌ای در مورد درگیری‌ها در برخی از شهرها گفت: «‌ناامنی‌های داخل کشور دو عامل دارد یکی مربوط به گروه‌های سیاسی است که در حقیقت ناامنی  سیاسی است برای اینکه جوی ایجاد بشود که بگویند دولت نمی‌تواند مملکت را اداره کند و دولت را ساقط کنند و دیگری مربوط به ناامنی‌هایی است که بوسیله سرقت و دزدی ایجاد می‌شود. نحوه برخورد ما با ایندو فرق می‌کند ما نسبت به هر دو برنامه‌هایی داریم و با هماهنگی که با نیروهای انتظامی شده سعی و جدیت داریم که انشاءالله حداکثر امکانات را بکار ببریم تا امنیت برقرار شود و همچنین از مردم تقاضای همکاری داریم.» (روزنامه انقلاب اسلامی- ٢ اردیبهشت ١٣۶٠)

واکنش مسئولان جمهوری اسلامی در باره انفجار نارنجک در رسانه‌های رسمی این بود که تظاهر کنندگان خودشان این نارنجک را به میان تظاهرات پرتاب کرده‌اند تا با کشته شدن عده‌ای مظلوم نمایی کنند. روزنامه جمهوری اسلامی، تظاهرات را در پی «رهنمودهای رادیو بغداد و بختیار» دانسته و نوشت: «برای مظلوم نمایی دیروز گروهک‌ها بمبی را در بین خود منفجر کردند» و روزنامه کیهان نیز نوشت: «در سالروز آغاز انقلاب فرهنگی حدود دویست نفر دختر و پسر وابسته به سازمان پیکار در حالیکه شعارهای مخالف می‌دادند در مقابل دانشگاه تهران به تظاهرات پرداختند. در این هنگام عده‌ای از جوانان مسلمان به مقابله با آنها پرداختند. دختر جوانی قصد انفجار یک سه راهی را داشت که قبل از پرتاب، سه راهی منفجر شد و عده ای از تظاهر کنندگان را مجروح ساخت.»

مسئولان در مورد پرونده‌ی دو نفری که در همان روز دستگیر شده بودند و با خود مواد آتش‌زا داشتند، اطلاعاتی دیگری انتشار ندادند.

واکنش سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر

سازمان پیکار، عامل پرتاب نارنجک به میان تظاهرات را از عوامل جمهوری اسلامی دانست. «جمعیت بعد از چند دقیقه به جلوی دانشگاه رسید. در همین زمان مزدوران و اوباشان جمهوری اسلامی و عده ای از پاسداران که به لباس شخصی درآمده بودند به صف تظاهرکنندگان حمله نمودند که با مقاومت آنها روبرو گردیدند. در این میان رژیم جمهوری اسلامی بدست یکی از مزدورانش با پرتاب نارنجک قوی به میان جمعیت فاجعه دهشتناکی ببار آورد. در اثر این انفجار حداقل دو نفر شهید و بیش از پنجاه نفر زخمی و مجروح گردیدند.» (نشریه پیکار- شماره ١٠٣)

واکنش خانواده

از واکنش خانواده اطلاعی در دست نیست.

تأثیرات بر خانواده

خانواده‌ی خانم مهرعلیان بعد از مرگ وی دچار سختی‌های زیادی شدند. به گفته یکی از نزدیکان او: «مادر آذر به ويژه بسيار ضربه خورد. او به ظاهر روحيه‌ى خوبى داشت. هميشه مى‌گفت آذر در راه ايمانش كشته شده. ولى از درون به شدت تحليل رفت. پزشكان مى‌گويند بر اثر شوكِ ناشى از مرگ آذر، بخشى از سلول‌هاى مغزش از بين رفته است. حافظه‌اش بسيار ضعيف شده. خواهرهاى آذر را پس از اين واقعه، از دانشگاه اخراج كردند. كار معلمى‌شان را هم از دست دادند. مرگ دل‌خراش آذر، ضربه‌يى بزرگ بود براى اقوام و دوستانش.» و در یک سخنرانی گفت: «دورانی بود دردناک، سخت. شبانه روز آرامش نداشتیم. اما در کنار خانواده‌های  دیگر جانباختگان به آرامشی نسبی دست یافتیم که بتوانیم مرگ دردناک آذر را به شکلی تحمل کنیم.» (سخنرانی یکی از نزدیکان خانم مهرعلیان و کتاب گریز ناگزیر)

_________________________

 *- نقش پاسداران در بیمارستان و دستگیری زخمی‌ها
بیمارستانها زیر نظر پاسداران بودند و در بیمارستان هزار تختخوابی پاسداران کمیته منطقه ٢ تهران ٩ دختر و ١۵ پسر را دستگیر و بازداشت کردند. (روزنامه کیهان- ١ اردیبهشت ١٣۶٠) مهرى باحال بدى كه داشت، چيز زيادى از رسيدنش به بيمارستان به خاطر ندارد و مى‌گويد: «... روز بعد، يكى از بچه‌ها مرا پيدا كرد. او دانشجوى پزشكى بود. گفت: هر طور شده بايد از بيمارستان دربرى! بيمارستان و محاصره كردن. مى‌گن كه مى‌خوان همه‌ى زخمى‌ها رو دستگير كنن. مى‌تونى راه برى؟.... پاى من بر اثر اصابت ساچمه‌ها و خون‌مردگى‌يى كه به وجود آمده بود، كاملاً سياه شده بود. بعضى از ساچمه‌ها زير پوست مى‌آمدند و به راحتى مى‌شد بيرون‌شان آورد. حدود چهل تا ساچمه را كه از بدنم بيرون آورده بودند، جمع كرده بودم. شايد به همين تعداد هم هنوز در بدن داشته باشم. (گریز ناگزیر)
«صبا: چند ساعت بعد، يكى از بچه‌هاى كميته‌ى پزشكى به سراغم آمد و خبر انفجار نارنجک و زخمى شدن بچه‌ها را داد. به سرعت خودم را به بيمارستان هزار تختخوابی رساندم. چون بچه‌ها عمدتاً در پلى كلينيك و اورژانس بيمارستان بسترى بودند، مستقيم به آن‌جا رفتم. پاسدارها در همه‌جا حضور داشتند.  ... بيمارستان هزار تختخوابى تعداد زيادى اتاق عمل داشت. يادم مى‌آيد كه آن‌شب اغلبِ اتاق‌هاى عمل، تا صبح بى وقفه كار كردند. بخش اورژانس خيلى شلوغ بود. بچه‌ها با آن كه زخمى بودند، شلوغ مى‌كردند. داد مى‌زدند؛ شعار مى‌دادند و… عكس‌هاى راديولوژى‌ى بچه‌ها هم ديدنى بود. ساچمه‌ها به وضوح در عكس ديده مى‌شدند. مشكل اما اين بود كه پزشكان تجربه‌ى زيادى در اين نوع نارنجك‌ها نداشتند و درست متوجه نمى‌شدند آن چه در عكس‌ها مى‌بينند، چيست؟ فكر مى‌كنم تنها وقتى كه دست به عمل جراحى زدند و ساچمه‌ها را بيرون آوردند، متوجه مساله شدند.... از روز بعد، پاسدارها جلوى بخش‌هايى كه زخمى‌ها در آن بسترى بودند كشيك مى‌دادند و رفت و آمدها را كنترل مى‌كردند. از آن‌پس، هر كدام از زخمى‌ها را كه مرخص مى‌شدند، دستگير مى‌كردند.»
مهناز متين كه در آن‌زمان دوره‌ى انترنى‌اش را مى‌گذراند و در شب ٣١ فروردين ١٣٦٠بر حسب اتفاق در بيمارستان هزارتختخوابى كشيك بود، ديده‌هايش را چنين بازمى‌گويد: « ... بخش اورژانس به محاصره‌ى پاسداران درآمده بود. با زخمى‌هاى بدحال، كارى نمى‌توانستيم بكنيم، مگر اين كه بسترى‌شان كنيم. تعداد اين‌ها كم هم نبود. در همين بين، يكى از مسىٔولين بيمارستان از راه رسيد. پاسداران از او خواستند پزشكانى را كه حضور دارند، كنترل كند و ببيند چه كسى كشيك است و چه كسى كشيك نيست. ... نزديك‌هاى نيمه شب، بيمارستان كمى خلوت‌تر شد. آدم‌ها رفته بودند و زخمى‌ها هم به بخش‌ها منتقل شده بودند. پاسدارها تعدادى از بچه‌هايى را كه زخمى‌ها را همراهى مى‌كردند، سوار اتوبوس‌هايى كه با خود آورده بودند، كردند. نمى‌دانم آن‌ها را به كجا بردند. در ميان آخرين كسانى كه پاسداران با خود بردند، چند دختر جوان – شايد دانش آموز- بودند. خيلى شلوغ مى‌كردند.» (گریز ناگزیر)
محمود یکی از دانشجویان دانشكده‌ى پزشكى نیز در مورد کنترل و دستگیری افراد زخمی توسط پاسداران گفت: «من در تظاهرات شركت نداشتم. اوايل غروب بود كه بچه‌ها مرا كه مسىٔول «كميته‌ى پزشكى» سازمان بودم، از ماجرا باخبر كردند. ... خودم را به بيمارستان هزار تختخوابي رساندم. ... جمعيت زيادى جلوى در ورودى بيمارستان ايستاده بودند. تعدادى پاسدار هم در بين‌شان به چشم مى‌خورد.... در بيمارستان متوجه عمق فاجعه شدم. تازه آن‌هايى كه در بيمارستان ديدم، تنها بخشى از زخمى‌ها بودند. بچه‌ها مى‌گفتند كه خيلى از آن‌ها را به دليل خطر دستگيرى، در خانه‌هاى خودشان يا اقوام و دوستان‌شان بسترى كرده‌اند. .. چند مريضى را كه حال‌شان رو به وخامت گذاشته بود، از طريق دكترهاى آشنا در بيمارستان‌هاى خصوصى خوابانديم. بسترى‌كردن آن‌ها در بيمارستان‌هاى دولتى، به دليل كنترل شديد پاسدارها، امكان‌پذير نبود. (گریز ناگزیر)

تصحیح و یا تکمیل کنید