بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
امید، یادبودی در دفاع از حقوق بشر در ایران
یک سرگذشت

سیامک طوبایی

درباره

سن: ۲۶
ملیت: ايران
مذهب: اسلام
وضعیت تأهل: مجرد

مورد

تاریخ کشته‌شدن: ۱۳۶۸ — ۱۳۶۹
محل: ايران
نحوه کشته‌شدن: نحوه اعدام نا‌مشخص
اتهامات: اتهام نامعلوم

ملاحظات

اطلاعات درباره اعدام آقای سیامک طوبایی بر مبنای مصاحبه با یکی از نزدیکان وی و همچنین کتاب "نه زیستن، نه مرگ، جلد چهارم: تا طلوع انگور" نوشته آقای ایرج مصداقی که در سال ۲۰۰۴ در استکهلم سوئد منتشر شده است، می‌باشد. از سال ١٣٦٧ تا ٦٨، ایرج مصداقی همبند و دوست نزدیک آقای طوبایی درآخرین سال حیاتش بود. در کتاب مذکور، آقای مصداقی به دفعات از وی نامبرده و گفتگوها و مشاهدات خود را نقل کرده است.

آقای طوبایی متولد تهران بود و در زمان دستگیری دانش آموز سال چهارم نظری (١٢ سابق) در دبیرستان خوارزمی بود. به گفته آقای مصداقی "قبل از دستگیری ورزش رزمی کار کرده بود [و] بدن نسبتا ورزیده ای داشت." وی همچنین یک گروه ورزشی برای همکلاسیهای خود تشکیل داده بود. او هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران بود، در سخنرانی ها شرکت می کرد، و اعلامیه و روزنامه های سازمان مجاهدین را پخش می کرد تا اینکه پدرش به فعالیتهای وی پی برد و او را از آن باز داشت.

دستگیری و بازداشت

آقای طوبایی روز ۱٤ شهریور ۱۳٦۰ موقع بازگشت به خانه در تهران دستگیر شد. (یکی از همبندان سابق وی بر این باور است که وی در خانه اش بازداشت شد.) انجمن اسلامی دبیرستان وی را برای فعالیتهای سابق سیاسیش شناسایی کرده و در مورد او به مقامات گزارش داده بود. ابتدا او را، بدون اجازه ملاقات در زندان اوین نگهداری، بازجویی و شکنجه کردند. بر اساس نوشته یکی از همبندان سابقش، او را شلاق زده بودند و پاهایش ورم کرده بود. در مهر ماه ١٣٦٠، روزنامه ها و تلویزیون به نقل از اطلاعیه دادستانی انقلاب اسلامی مرکز نام او را جزو اسامی اعدام شدگان اعلام کرده ولی پس از پیگیری‌های خانواده مشخص شد که نامش را به اشتباه چاپ کرده بودند.

پس از چندی آقای طوبایی به حبس محکوم و به زندان قزل حصار منتقل شد. احتمالا در دی ماه سال ١٣٦٠، او به اوین باز گردانده و برای بار دوم محاکمه شد. سپس به قزل حصار فرستاده شده و اولین ملاقاتش در همین زندان در بهمن ماه ١٣٦٠ انجام شد. تا سال ۱۳٦۱ که او در آنجا به سر برد، با خانواده‌اش ملاقاتهای ماهانه داشت. به طور کلی چنین ملاقاتهایی به مدت ده دقیقه از پشت شیشه و به وسیله تلفن در حضور مامورین زندان انجام می شد.

آقای طوبایی، احتمالا در پاییز سال ١٣٦١، به زندان گوهردشت منتقل شد. در این زندان به نوشته همسلولش، او مدت قریب به دو سال در سلول انفرادی به سر برد. از سال ۱۳٦۱ تا ۱۳٦۷ در زندان گوهردشت ملاقاتهایش با وقفه‌های گهگاه، هر سه هفته یکبار بود. از تیر تا آبان ١٣٦٧ در طی کشتار جمعی زندانیان سیاسی در سراسر ایران، تمامی زندانیان سیاسی گوهردشت ممنوع الملاقات شدند. در اواخر بهمن او را به همراه بقیه بازماندگان این کشتار از گوهردشت به زندان اوین بردند. در اوین هر دو هفته یکبار با خانواده اش ملاقات داشت.

در سال ۱٣٦٨، آقای طوبایی سه بار به مرخصی رفت که از چند ساعت تا چند روز طول کشیدند. بار سوم اقدام به فرار کرد و دستگیر شد. پس از دستگیری مجددش اطلاعی درباره وی در دست نیست ولی نزدیکانش احتمال زیاد می دهند که وی دوباره بازجویی و شکنجه شده بود.

دادگاه

آقای طوبایی را پس از دستگیریش در شهریور ٦٠ به سه سال زندان محکوم کرده بودند. اما پس از اینکه یکی از دوستانش از دبیرستان خارزمی دستگیر شد، او را برای بازجویی مجدد به اوین بازگردانده دوباره محاکمه کردند. بنا به گفته آقای طوبایی، این دوست که در دی ۱٣٦۱ اعدام شد، نام وی را مهر ماه همان سال در لیست اشخاصی که اعدام شده بودند در روزنامه دیده بود و در بازجویی نام او را به عنوان مسئول خود داده بود. قاضی شرع در دادگاهی که برای دوست آقای طوبائی تشکیل شده بود آن دو را با هم روبرو کرد و وی پس از اینکه متوجه شد آقای طوبایی اعدام نشده، اعترافات خود را پس گرفت و تاکید کرد که اطلاعاتی که در مورد وی به دادگاه داده بود بی اساس بودند. با این حال آقای طوبایی دوباره محاکمه و به دوازده سال حبس محکوم شد. از تاریخ دقیق محاکمه دوم اطلاعی در دست نیست اما به احتمال زیاد در دی ماه ۱۳٦۱ بوده است.

این که آیا پس از مرخصی آبان ١٣٦٨، دادگاه سومی برای آقای طوبایی تشکیل شده بود یا نه دانسته نیست.

اتهامات

مقامات هیچگاه به طور رسمی اتهامات علیه آقای طوبایی را به خانواده اش اعلام نکردند. در سال ١٣٦٣ زمانی که خانواده وی به دفتر آیت الله منتظری (دفتر پاسخگویی که برای رجوع خانواده های زاندانیان سیاسی بازشده بود) مراجعه کردند تا علت افزایش محکومیت وی را جویا شوند، پاسخ شنیده بودند که علتش هواداری از مجاهدین در دبیرستان خوارزمی و سازماندهی ورزش دست جمعی در این دبیرستان بود و اینکه در محاکمه نخست دروغ گفته و همکاری نکرده بود. مسئولین همچنین گفته بودند که "او آدم خیلی کله شقی است و باید تغییر کند."

مقامات دولت جمهوری اسلامی بازداشت مجدد وی را تکذیب کردند و اطلاعی درباره اتهامات علیه آقای طوبایی بعد از تلاش وی برای فرار از زندان در اختیار خانواده اش نگذاشتند.

مدارک و شواهد

در گزارش این اعدام نشانی از مدارک ارائه شده علیه متهم نیست.

دفاعیات

از دفاعیات متهم اطلاعی در دست نیست. بنا به گفته نزدیکانش، وی قبل از دستگیری فعالیت جدی سیاسی نداشت و در دوران بازداشت و حبس با سازمان مجاهدین خلق رابطه ای نداشت. به گفته همسلولش، آقای طوبایی و چند تن دیگر پس از اعدامهای دسته جمعی ۱٣٦٧ تصمیم به فرار گرفتند. برای ایشان اینکه هزاران نفر از مخالفین سیاسی رژیم به دلیل اعتقاداتشان در خفا به دار کشیده شوند و چند صد نفر به عنوان زندانی سیاسی نادم آزاد شوند قابل تحمل نبود. به همین دلیل نیز، در دومین مرخصی با کسی که به عنوان پیک مجاهدین به او معرفی شده بود تماس گرفت.

آقای مصداقی بر این باور است که مرخصیها و نقشه فرار آزمایش و دامی بود برای زندانیانی همچون آقای طوبایی و همراهانش که اتمام محکومیتشان نزدیک بود. درکتاب آقای مصداقی آمده است: "طبق گفته ی سیامک، پیک مزبور در زاهدان به سر می برد و تاکید کرده بود که وی به زندان باز گردد و هر تعداد را که می تواند با خود همراه کند." وی برنامه فرار از ایران (و احتمالا پیوستن به مجاهدین خارج از کشور) را در مرخصی دوم گذاشت و پس از بازگشت به زندان برای مرخصی سوم بی تابی می کرد. طبق نوشته آقای مصداقی که خود این قضیه را از یکی از همبندانش شنیده بود، در مرخصی سوم، در ٦ آبان ١٣٦٨، پاسدار همراه آقای طوبایی وی را تشویق کرد که تنها از خانه خارج شود و به جای مادرش به خرید برود. وی دیگر به خانه بازنگشت. بعد از چند ساعت این پاسدار خبر فرار را به مامورین اطلاع داد و برای فاش نشدن دام، مادر او را بازداشت کرد. وی را به جرم همدستی در فرار پسرش از زندان، برای دو هفته در زندان نگه داشتند. دوستان و آشنایان آقای طوبایی از روز ٦ آبان به بعد او را ندیدند و از او خبری نشنیدند.

حکم

این که آیا حکم اعدامی صادر شده بود یا نه دانسته نیست. بنا بر اطلاعات موجود، پس از تلاش ناکامش برای فرار از زندان اوین، آقای سیامک طوبایی دستگیر شد و احتمالا در پاییز یا زمستان ١٣٦٨، اعدام شد. مامورین دولت او را فراری خوانده و هیچگاه خبر اعدام وی را اعلام نکردند. نزدیکان او سالهای متعددی از وضعیت آقای طوباِیی بی خبر بودند تا اینکه از طریق کتاب آقای ایرج مصداقی به سرنوشت او پی بردند.

تصحیح و یا تکمیل کنید