بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
ترویج مدارا و عدالت به کمک دانش و تفاهم
قربانیان و شاهدان

شهادت حسن یوسفی اشکوری

حسن یوسفی اشکوری \ مرکز اسناد حقوق بشر ایران
مرکز اسناد حقوق بشر ایران
۸ شهریور ۱۳۹۳
مصاحبه

اسم کامل:  حسن یوسفی اشکوری

تاریخ تولد: ۲۰ مرداد ۱۳۲۸

محل تولد: اشکور، ایران 

شغل: پژوهشگر دینی 

این شهادتنامه بر اساس مصاحبه با آقای حسن یوسفی اشکوری تهیه شده و در تاریخ ۸ شهریور ۱۳۹۳ توسط حسن یوسفی اشکوری تأیید شده است. این شهادتنامه در ۸۹ پاراگراف تنظیم شده است.

نظرات شهود بازتاب دهنده دیدگاه های مرکز اسناد حقوق بشر ایران نمی باشد.

------------------- 

پیشینه

1.   من حسن یوسفی اشکوری هستم. در ۲۰ مرداد ۱۳۲۸ شمسی در اِشکور از توابع شهرستان رودسر در استان گیلان متولد شدم. پیش از انقلاب اسلامی ۱۵ سال در حوزۀ  علمیه قم تحصیل کرده و سالها روحانی بوده ام. سال ۱۳۷۹ مصادف با دوران زندان و محاکمه شدن من دردادگاه ویژه روحانیت است که محکوم به خلع لباس دائم از لباس روحانیت شدم. 

2.   حدودا ۱۴ یا ۱۵ سال است که دیگر روحانی نیستم. در دوران پیش از انقلاب از روحانیان مبارز و فعال بودم و دو بار بازداشت شدم.

3.   در دوران پس از انقلاب در طول سالهای ۵۷ و ۵۸ فعال بوده و در شهرهای مختلف ایران سخنرانی کردم.  در دوره اول مجلس شورای اسلامی نمایندۀ شهسوار و رامسر بوده ام و بعد از آن از سیاست کناره‌گیری کردم. به مدت چهار یا پنج سال در دانشگاه علامه طباطبائی تدریس می‌کردم.  پس از سخنرانی در مجلس ختم دکتر سامی در پائیز سال ۱۳۶۷ به دستور وزارت اطلاعات دیگر برای تدریس در دانشگاه دعوت نشدم. از آن پس بیشتر به کارهای علمی و فرهنگی رو آوردم. از سال ۱۳۶۴ به عنوان نویسنده با دائره المعارف بزرگ اسلامی همکاری می کنم. از سال ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۷ از ویراستاران  و از نویسندگان دائره المعارف تشیع بوده ام. در مجله ایران فردا به مدت نه سال عضو شورای سردبیری بوده و نیز نویسندگان آن ماهنامه بوده ام. همچنین در دوران اصلاحات از کسانی بوده ام که در روزنامه‌ها و مطبوعات اصلاح طلب آن زمان حضور داشتم.

حوزه علمیه قم

4.   من از سن دوازده سالگی با تصمیم پدرم به حوزۀ رودسر رفتم چون پسر عموی پدر من در آنجا طلبه بود. دو تا سه سال آنجا بودم. سال ۴۴ به قم رفته و تا سال ۵۷ درآنجا بودم.

5.   طبق رسم موجود درحوزه های علمیه، به مدت دو ماه و نیم در فصل تابستان حوزه را تعطیل می‌کنند و در این مدت طلبه ها به شهرهای خود یا شهرهای دیگر می‌روند. تعطیلات دیگر در طول ماه رمضان است. طلبه هایی که اهل منبر هستند به شهرها و روستاهای مختلف برای تبلیغ دینی می‌روند. تبلیغ دینی به عنوان یک وظیفۀ دینی است و در عین حال کمک مالی برای امرار معاش طلاب نیز هست. در طول ده روز اول ماه محرم حوزه تعطیل می‌شود و طلبه ها به مسافرت می روند. البته این که در کدام شهر و یا ده و یا مسجد سخنرانی و تبلیغ می کند بستگی به اعتبار و شهرت طلبه ها دارد. من هم در ماه محرم و رمضان  به روستاها و شهرهای مختلف درگیلان و بخشی از مازندران مثل رامسر، شهسوار و چالوس و بعدتر گرمسار، سمنان، دامغان، اراک، خمین، آباده، گلپایگان،  و خیلی جاهای دیگر می رفتم.

6.   هر طلبه ای معمولا از یک مرجع تقلید پیروی و یا برای او تبلیغ میکند. از سا ل ۱۳۴۰ که دوازده سیزده ساله بودم وآغاز دوران مبارزات روحانیت بود، من طرفدار آیت‌الله خمینی بودم تا دوران انقلاب و حتی دو یا سه سال بعد از انقلاب. معمولا مراجع قم به طلاب حوزه شهریه می دهند و البته این طور نیست که هر مرجع فقط به شاگردان خود شهریه بدهد. به عنوان مثال مراجع نجف ممکن است که در قم شهریه بدهند. یا مثلا مراجع قم ممکن است که به طلبه های نجف وکربلا شهریه بدهند. مثلا آقای سیستانی در عراق هستند ولی به طلبه های قم شهریه می دهند. شهریه منحصرا مربوط به طلبه ها یا شاگردان یا پیروان خاص یک مرجع نیست. هر مرجعی بنا به وسعی که دارد به طلبه های بیشتری شهریه می دهد.

7.   من از طرف چهار یا پنج نفر از مراجع شهریه دریافت می کردم. از طرف آقای خمینی که آن موقع در نجف بودند، از برادر ایشان آقای پسندیده که در قم بودند و منزل ایشان را اداره می کردند شهریه دریافت می‌کردم. منتها آن زمان به اصطلاح پول زیادی نبود. ممکن بود مثلا ۳۰، ۵۰، یا ۱۰۰ تومان بدهند که البته آن زمان پول کمی محسوب نمی شد ولی به هرحال زندگی من فقط از همین طریق اداره نمی شد. مخصوصا پس از ازدواج که در سال ۱۳۵۱ انجام گرفت. به همین دلیل برای امرار معاش در ماه محرم و رمضان به مسافرت می رفتم. البته تعداد کمی از طلبه ها بودند که نیاز مادی نداشتند و پدر یا خانواده به آنها کمک میکردند. من هم تا زمانی که لباس روحانیت نپوشیده بودم پدرم به من کمک می کردند و یک مقدار شهریه می گرفتم ولی زمانی که پدر من توانایی کمک مالی نداشتند از طریق شهریه و سفرهای تبلیغی زندگی خود را اداره می کردم.

آشنایی با برخی روحانیون سیاسی معروف

8.   در دوران پیش از انقلاب اکثر روحانیون مبارز را می شناختم. از جمله آنها منتظری، گرامی قمی، هاشمی رفسنجانی، مهدوی کنی، خامنه ای، هاشمی نژاد، محمدجواد حجتی کرمانی، و حسن لاهوتی بودند که با برخی از آنها از دور و با برخی از نزدیک آشنا بودم. پیش از ورود من به قم در اوایل دهه چهل، آقای هاشمی رفسنجانی برای سربازی به تهران رفته بودند. بعد از سربازی هم در تهران ماندندکه از دور ایشان را می شناختم. در دهه چهل و پنجاه من از نزدیک آقای هاشمی رفسنجانی را ندیده بودم تا مجلس اول و بعد از انقلاب. آقای خامنه‌ای قبل از انقلاب در مشهد بودند. در سا ل 55 به دیدن ایشان در مشهد رفتم که در منزل ایشان با هم آشنا شدیم. در دوران مجلس اول من و آقای خامنه ای نماینده مجلس بودیم که آشنایی ما از این طریق ادامه پیدا کرد. بعدها ایشان رئیس جمهور شدند من هم هنوز نماینده مجلس بودم وگاهی ایشان را می دیدم. بعد از پایان مجلس اول به طورکلی با این آقایان قطع رابطه کرده و از آن به بعد هیچ گونه رابطه ای نداشته و ندارم‌.

9.   آقای خاتمی را قبل از انقلاب نمی‌شناختم. در این اواخر ایشان پس از آقای شبستری به مرکز اسلامی هامبورگ در آلمان رفته بودند. بعد از انقلاب ایشان به ایران برگشتند. در مجلس اول با ایشان از نزدیک آشنا و دوست شدم.

10. زمانی که در قم بودم آیت الله منتظری را می شناختم که محور مبارزات در قم بودند. همین طورآقای نوری همدانی را که فعلا از مراجع تقلید هستند و استاد من هم بودند. پیش آیت الله فاضل لنکرانی که فوت شده اند هم درس می خواندم. آقای بهشتی را هم از دور می شناختم. ایشان را یکبار در منزلشان در سال 54 در تهران ملاقات کردم. در تهران به مناسبت یک کاری به خانه ایشان در محله دروس تهران رفته بودم.

11. آقایان مهدوی کنی و لاهوتی اشکوری را از نزدیک دیده بودم و می شناختم. هاشمی نژاد را از طریق حضور در پای سخنرانهایش می شناختم. آقای حجتی کرمانی را از سال 44 می شناختم او ده سال در زندان بود. اما آشنایی نزدیک ما که تبدیل به دوستی شد در مجلس اول بود که هنوز هم ادامه دارد. همین طور آیت الله طالقانی را از همان اوایل دهه چهل می شناختم و بعدها بیشتر شناختم ولی در هرحال او را هرگز ندیده ام.   

دستگیری و بازداشت در دوران پهلوی

12. در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ طلبه فعالی بودم که در شهرهای مختلف برای سخنرانی و تبلیغات مذهبی می‌رفتم.  البته در آن زمان امکان حرفهای مستقیم سیاسی به هیچ وجه وجود نداشت. من از پیروان آیت الله خمینی بوده و عملا هم مبلغ تمام فعالان سیاسی بودم. به دلیل عدم مرزبندی پررنگ بین گروه های سیاسی از مجاهدین گرفته تا نیروهای غیر مذهبی، عملا مبلغ گروههای ضد شاه بودم. کتابهایشان را می‌خواندم و پخش می‌کردم. اعلامیه هایشان را هم پخش می کردم.

13. باراول در زمستان سال ۱۳۵۳ در گیلان بازداشت شدم. در روز عاشورای سال ۱۳۵۳ در یکی از بخش‌های اطراف شهرستان رودسر به منبر رفته بودم. بعد از پائین آمدن از منبرمأمور ژاندارمری من را جلوی مسجد بازداشت کرد. من را به ژاندارمری رودسر برده  و  بعد از آنجا  به ساواک لاهیجان تحویل دادند. بعد از یک بازجویی در ساواک لاهیجان من را تحویل زندان رشت دادند.

14. تنها دلیل دستگیری من در آن زمان سخنرانی‌ها و پخش اعلامیه‌ها بودند. برای مثال برای بیان مسائل شرعی مردم بدون اینکه ازکسی نامی ببرم از رساله های آیت‌الله خمینی استفاده می‌کردم. اتهامی هم که در باز جوئی‌ها متوجه من کردند تبلیغ علیه نظام شاهنشاهی بود. از منبرهای من گزارشهایی تهیه کرده بودند. همچنین در بازجویی‌ها به بخشهایی از سخنان من در منبر اشاره می‌کردند.

15. حدود هشت سال پیش در ایران از طریقی اقدام کرده و بخش کمی از بازجویی‌های خود که مربوط به دوران پیش از انقلاب بودند را از وزارت اطلاعات گرفتم. براساس گزارشهایی که یکی از مأمورین ساواک از سخنرانی‌های من ارائه داده بود، گفته شده بودکه من در بالای منبر مردم و مخصوصا قشر کارگر را دعوت به اعتصاب کرده ام. سند ارائه شده دال بر این مطلب بود که من در منبرگفته بودم که کارگران معدن ذغال سنگ در انگلستان از طریق اعتصاب حقوقشان را گرفته اند.

16. بیان این مطلب در بالای منبر از دید آنها دعوت و تشویق کارگران به اعتصاب محسوب شده بود. این روش امروزه در بازجویی‌های جمهوری اسلامی هم مشاهده می‌گردد. البته حرف بی ربطی نبود. به دلیل اینکه من به عنوان یک طلبه در بالای منبر باید بحثهای مذهبی میکردم، آیه قرآن می‌خواندم و از روایت مذهبی حرف میزدم ولی به جای آن صحبت از اعتصاب کارگران معادن ذغال سنگ در نیوکاسل[1] کرده بودم! این مسئله از دید آنها یک مسئلۀ غیرعادی تلقی شده بود و این امر را به صورت تحریک و تشویق دیگران به اعتصاب تلقی کرده بودند.

17. بار اول من را بدون رفتن به دادگاه و بدون وثیقه آزاد کردند. البته در آن زمان مسئله وثیقه برای زندانیان سیاسی چندان رایج و باب نبود. طبق ضوابط آن موقع به فعالان سیاسی خیلی سخت نمی‌گرفتند. در اولین بازداشت در صورتی که جزء گروههای مسلح نبودید بدون محاکمه آزاد می کردند یا حکمهای سبک می دادند. ولی در صورت بازداشت در دفعه دوم سخت می‌گرفتند. با اینکه می دانستند مخالف آنها بودم ولی می دانستند که هرگز دست به اسلحه، ترور، انفجار و آدم کشی نزده ام. بنابراین آدمهای بی دردسری مثل من را آزاد می‌کردند. در بهار سال 1354 آزاد شدم.

18. بار دوم در زمستان 1354 در قم بازداشت شدم. دو یا سه ماه در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری در تهران بودم.[2] حدس من این است که دومین دستگیری به خاطر مسئلۀ خاصی نبود و در ادامه همان مسائل قبلی بود. بر اساس بازجویی‌ها متوجه شدم که در فاصلۀ یک سال بین زندان اول و دوم برای من «تعقیب مراقبت» گذاشته بودند. این اصطلاحی بود که آن موقع به کار می‌بردند. در صورتی که می‌خواسنتد افرادی را تحت نظر قرار بدهند، در صورت داشتن تلفن، تلفن آنها  و رفت و آمدها را را کنترل می کردند. خوشبختانه من تلفن نداشتم. آنها همچنین خانۀ افراد را برای کنترل رفت و آمد آنها و اینکه با چه کسانی دوست هستند تحت نظر می گرفتند. در مورد خود من یک طلبۀ هم‌ولایتی ام را به عنوان خبرچین من گمارده بودند. البته این را پس از انقلاب زمانی که آن طلبه به اتهام همکاری با ساواک بازداشت شد فهمیدم. در آن زمان دانشجویان از تهران به همراه افراد سیاسی منطقه پیش من می آمدند. آنها متوجه شده بودندکه آدم بیکاری نیستم و در هرحال در این ارتباطات قرار دارم.  حتما احساس کرده بودند که باید جلوی فعالیت های من را بگیرند.

19. بازجویی‌های دفعه دوم در تهران بسیار طولانی بودند و هر بار پنج تا شش ساعت طول می‌کشید. از حدود سه ماهی که در آنجا بودم شاید حدودا دو ماه مرتبا از من  بازجویی می‌کردند. بازجویی در وقتهای مختلف حتی نیمه شب صورت می‌گرفت. عمده ترین اتهامات مطرح شده ارتباط با گروههای مسلح و این گونه مسائل بودند. ولی خودشان می‌دانستند که این حرف بی‌ربطی است و بعد از چند جلسه بازجویی بحث اسلحه و غیره را به کنار گذاشتند. اتهامات دیگر شامل تبلیغ به نفع گروههای به اصطلاح خودشان خرابکار و مخالفان امنیت ملی مثل مجاهدین، چریکها و خمینی، تبلیغ علیه رژیم شاهنشاهی وکمک به خانواده های زندانیان سیاسی بودند. البته براساس خبرهایی که داشتند این اتهامات و از جمله کمک به خانوادۀ زندانیان سیاسی مسئلۀ بی‌ربطی نبود. زمانی که دوستان من در زندان بودند سعی من بر این بود که به خانواده های آنها از نظر معیشتی و مادی کمک بکنم.

20. در هیچ یک از دو مدت بازداشت توسط ساواک هرگز تحت شکنجه جسمی قرار نگرفتم. حتی یک سیلی هم به من نزدند. دفعه اول در رشت حتی توهین مستقیم هم به من نکردند به جز یک بارکه تیمسار موحدی، رئیس ساواک گیلان، بعد از خواستن من به اتاقش به من بد و بیراه گفت. بعد هم از جایش بلند شد و رو به روی من ایستاد. در آن لحظه من آماده بودم که سیلی محکمی به زیرگوشم بزند اما خودداری کرد. دقیق نمی دانم که برای تهدید من بود یا واقعا قصد زدن من را داشت. دفعه دوم در تهران در زندان کمیته مشترک خرابکاری و در شهربانی با من برخورد فیزیکی نداشتند. ولی بازجوی من شخص بسیار بد دهن و فحاشی بود. نامش لطفی بود که البته مستعار بود و پس از انقلاب زمانی که نماینده مجلس بودم به دلیلی او را دیدم و دانستم که نام فامیلی واقعی‌اش شمیرانی بود.

21. دفعه اول دو هفته در زندان انفرادی بودم و بقیه آن را در زندان عمومی گذراندم. ولی دفعه دوم در زندان کمیته در زندان انفرادی بودم. تا آخر انفرادی بودم منتها غالبا تنهای کامل نبودم. به مدت دو هفته کاملا تنها بودم. در بقیه این دو ماه و نیم مدتی دو نفره یا سه نفره بودیم. تعریف زندان انفرادی این نیست که زندان یک نفره باشد. تعریف زندان انفرادی این است که درِ زندان باید بسته باشد تا توانایی بیرون آمدن از در را نداشته باشید. بنابراین در انفرادی حق هواخوری، ملاقات، تلفن، کتاب، روزنامه و تلوزیون را  ندارید. زندان انفرادی می تواند یک نفره، دو نفره یا سه نفره باشد. حدود دو ماه و نیم در یک سلول دربسته و بدون هواخوری سه نفره بودیم.

22. در بهار ۱۳۵۵ من را برای بار دوم آزاد کردند. این بار هم بدون وثیقه و محاکمه آزاد کردند. دلیل آزادی من در دفعه دوم فشارهای حقوق بشری بر رژیم شاه بود که در آن زمان منجر به آزادی تدریجی زندانیان سیاسی قدیمی شده بود.

 فعالیتها در جریان ملی-مذهبی

23. ملی- مذهبی یک حزب یا گروه نیست. یک مجموعه ای است که تقریبا از سالهای ۷۰ و بعد از دوران اصلاحات یعنی سال ۷۶ ، ۷۷ به عنوان یک طیف سیاسی مطرح است و این عنوان نیز همان زمان در روزنامه ها مطرح شد. این جمع حول و حوش مهندس عزت الله سحابی و مجلۀ ایران  فردا شکل گرفت.  مجلۀ ایران فردا از سال ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۹ منتشر شد، که مدیر مسئول آن آقای سحابی بودند و من و بعضی از دوستان دیگر (که الان بعضی از آنها در خارج ازکشور هستند) در تأسیس و اداره آن مشارکت داشتیم.

24. من جزء هیئت تحریریه و از گردانندگان اولیه مجله بودم. بنابراین طیفی که اطراف مهندس سحابی و دکتر پیمان بودند نامشان شد ملی-مذهبی.  دکتر رضا رئیسی، دکتر حسین رفیعی، آقای محمد بسته نگار، دکتر نظام الدین قهاری، و از کسانی که الان در خارج از کشور هستند،آقای رضا علیجانی، آقای تقی رحمانی، مرتضی کاظمیان و خیلیهای دیگر از جمله چهره های شاخص فعالان فرهنگی و سیاسی ملی-مذهبی هستند.

25. در ارتباط با مفهوم عنوان «ملی-مذهبی» می توان به اختصار گفت: «ملی» به معنی حاکمیت ملی است و معتقد به دموکراسی نه لزوما به معنای ملیت و ناسیونالیسم. «مذهبی» هم به معنی گرایش به اسلام نواندیش و رفرم شده. می توانیم از عنوان مسلمانان دموکرات هم استفاده بکنیم. البته بعد از آمدن به خارج از کشور، متوجه شدم که به راحتی نمی توان آن را به زبانهای اروپائی ترجمه کرد و این عنوان حتی برای برخی از ایرانیان نیز مبهم و محل تردید است. در ایران گاهی نهضت آزادی را هم جزء جریان ملی- مذهبی تلقی می کردند.  بنا براین ملی-مذهبی یک طیف و مجموعه ای از همفکرانی است که حول و حوش یک سلسله با آرمانهای مشخص با هم  همکاری، همیاری و همدلی می کنند.

26. آشنائی من با مهندس بازرگان، دکتر سحابی، مهندس سحابی و دکتر یزدی به مجلس اول بر می‌گردد که تا الان هم ارتباط و همفکری ام را با آنها ادامه می دهم. به خصوص در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ تا قبل از اصلاحات، تنها روحانی که به آنها نزدیک بود و گاهی هم در مجالس ختم و مذهبی آنها سخنرانی می کرد، من بودم. فضای سیاسی ایران در دهۀ ۶۰ و ۷۰ بسیار خفقان آمیز بود به حدی که هیچ آخوندی جرأت نزدیک شدن به آنها را نداشت. بعد از سال ۷۹ که به زندان رفتم، آفای کدیور از زندان آزاد شدند و در واقع نقش مرا در این مجموعه ادامه دادند. کم کم بعضی از روحانیون جوانتر در مجالس مذهبی آنها شروع به صحبت کردند.

کنفرانس برلین

27. ماجرا از آنجا شروع شد که شبی در پائیز سال ۷۸ ساعت ده شب تلفن زنگ زد. یک نفر به انگلیسی صحبت می کرد و من هم انگلسی بلد نبودم. تنها چیزی که از حرف ایشان متوجه شدم کلمه اشکوری بود. فهمیدم که درست گرفته است. تلفن را به پسرم دادم. ایشان صحبت کردند وگفتند که از آلمان زنگ زده‌اند. در این صحبت تلفنی بیان کردند که در ماه آوریل ۲۰۰۰ یک کنفرانس در برلین برگزار خواهد شد که مدیریت آن با  بنیاد هانریش بل است.[3]

28. نام بنیاد هانریش بل در آلمان را شنیده بودم. اطلاع یافتم که می خواهند از تعدادی از روشنفکران و فعالان جامعه مدنی ایران دعوت بکنند. همینطور قرار بود از جمعی از روزنامه نگاران و دانشجویان نیز برای شرکت در این کنفرانس دعوت بشود. عنوان کنفرانس «ایران بعد از انتخابات عمومی» بود. درست زمانی بود که زمینه انتخابات مجلس ششم در حال فراهم شدن بود و فضا به نحوی بود که انتظار برنده شدن اصلاح طلبان در مجلس ششم می‌رفت.

29. آن زمان سومین سال ریاست جمهوری آقای خاتمی بود. فضای ایران هم کاملا متحول شده بود. در صورت پذیرش من آنها آماده بودند که دعوت نامه را بفرستند. بعد هم گفته شد که پس از آن کسی را به ایران خواهند فرستاد تا ما را در جریان بیشتر مسائل قرار بدهند. من هم به پسرم گفتم که فعلا می‌پذیرم ولی پذیرش من مشروط است. به آنها گفتم که بعد از دریافت دعوت نامه و مشخص شدن افراد دعوت شده و برنامه ها پاسخ نهایی را خواهم داد.

30. بعد از یک هفته دعوت نامه را به  همراه یک بروشور دریافت کردم. با یکی دو نفر از دوستان در این مورد مشورت کرده و به این نتیجه رسیدم که خوب و مناسب است که شرکت کنم. آنها در واقع می خواستند که با برقراری این کنفرانس از مسائلی که در ایران می گذرد بیشتر آگاه بشوند. مسائلی مثل اصلاح طلبی و اوضاع  بعد از انتخابات. از طرف دیگر هم گوشۀ چشمی به بهبود روابط ایران و آلمان و کلا اتحادیۀ اروپا داشتند. مخصوصا  کشور آلمان که بعد از واقعه میکونوس رابطه ایران و آلمان بسیار تیره شده بود.[4] آقای خاتمی هم در اردیبهشت ماه برای اولین بار به آلمان می‌رفتند. انگیزۀ کنفرانس را به طور تلویحی در بروشورهایشان بهبود روابط ایران و اروپا و به طور خاص ایران و آلمان اعلام کرده بودند.

31. حدودا بعد از یک ماه، آقای توماس هارتمن که روزنامه نگار بودند و با بنیاد هانریش بل و حزب سبزهای آلمان کار می‌کرند به تهران آمدند و در دیداری که با من داشتند به وضوح اهدافشان را توضیح دادند. اهدافشان به نظرم مفید آمدند. فکر کردم که آنجا از اوضاع ایران صحبت خواهم کرد و اگر خارجی ها از زبان ما بشنوند بهتر است. در عین حال تنوع هم در دعوتهایشان وجود داشت. هفت یا هشت نفر از کانون نویسندگان ایران و از چهره های سکولار و غیر مذهبی دعوت شده بودند. از دوم خردادی ها هم بودند. از من و مهندس سحابی به عنوان طیف ملی- مذهبی دعوت کرده بودند. در آن زمان من در کسوت روحانی بودم و در دائرة المعارف بزرگ اسلامی به عنوان نویسنده و به عنوان یک محقق اسلامی فعال بودم. یک مقدار  روزنامه نگاری هم می‌کردم اما هیچ سمت دولتی نداشتم.

32. آقای هارتمن همچنین از دعوت دست راستی‌ها صحبت کردند که مورد تأیید من هم بود. به آنها گوشزد کردم که آمدن آنها بعید است ولی حتما دعوتشان بکنید. آقای هارتمن اسم آقای امیر محبیان را بردند که سردبیر روزنامه رسالت هستند و گفتند که  می خواهند از ایشان هم دعوت بکنند. چند بارآقای محبیان را دیده بودم و با هم در دانشگاه سخنرانی کرده بودیم. ایشان جزء روشنفکران جناح راست و فردی معقول و منطقی تر می‌نماید. البته بعدها در برلین فراموش کردم بپرسم که آیا ایشان را دعوت کردند و ایشان حاضر نشدند که بیایند و با اصولا دعوت نشدند.

33. در نهایت ویزا گرفته ودر ماه آوریل سال ۲۰۰۰ به آلمان رفتم. از ایران شنیده بودم که بعضی از گروه‌های اپوزیسیون بیانیه داده و به این کنفرانس اعتراض کرده بودند. در اعتراضشان اعلام کرده بودند که چرا در این کنفرانس از آنها دعوتی نشده و چرا فقط افرادی از داخل ایران دعوت شده بودند. بیان کردند که اصلاح طلبان اپوزیسیون بدلی هستند و خودشان را اوپوزیسیون واقعی تلقی می کردند. تمام بیانیه ها، شعارها وتحلیلهای آنها بر این مبنا بود که کنفرانس برلین باکمک سفارت جمهوری اسلامی بوده و آن را توطئۀ مشترک دولت آلمان و جمهوری اسلامی علیه خود می‌دانستند. البته مخالفت آنها با جریان اصلاح طلبی داخل کشور طبیعی بود به دلیل اینکه گروه‌هایی که ۲۰ سال شعار براندازی داده بودند و می گفتند تنها راه حل جنگ مسلحانه است و یا باور داشتند که جمهوری اسلامی اصلاح ناپذیر است و لذا نابود باید گردد، نمی توانستند هر نوع رفرم و اصلاحات در ساختار نظام جمهوری اسلامی را باور داشته و یا قبول کنند. آنها این مسئله را به عنوان یک سازش تلقی می‌کردند که از دید آنها انقلاب مورد نظرشان را به تأخیر می انداخت.

34. روز اول من، مهندس سحابی، آقای اکبر گنجی، خانم مهرانگیز کار و آقای کاظم کردوانی سخنرانی کردیم.  هرچند در روز اول هم بسیار تلاش شد تا برنامه اجرا نشود ولی به هر تقدیر برگزار شد. ولی گروههای مخالف که از صد نفر تجاوز نمی کردند روز دوم جلسه را مطلقا در تسخیر خودشان گرفتند و هر کاری که دلشان می‌خواست کردند. شعار دادند و یک زن و یک مرد لخت شدند. سرانجام مانع برگزاری دو برنامه صبح و عصر روز دوم کنفرانس شدند. به همین دلیل در روز سوم افراد را با کارت دعوت کردند. در نتیجه آنها نتوانستند به داخل سالن  راه پیدا یکنند. حدود ۱۵۰۰ تا ۲۰۰۰ نفر برای دیدن کنفرانس به آنجا آمده بودند و تعداد زیادی با تلویزیون مدار بسته کنفرانس را می دیدند.

Source: BBC Persian

35. جمهوری اسلامی از این فرصت استفاده کرده و آن را تبدیل به یک ماجرایی علیه اصلاح طلبها و دولت خاتمی و ما کرد. پس از بازگشت به ایران شش نفر بازداشت شدند. کسانی هم که بازداشت نشدند، بازجویی شده و سرانجام به دادگاه رفتند. من چهار ماه در پاریس بودم و بعد از بازگشت به ایران، فردای شبی که به خانه رفتم، بازداشت شده و به زندان اوین منتقل شدم.

36. من متهم دادگاه ویژه روحانیت بودم. از قبل حکم بازداشت من صادر شده بود و مأموران دادگاه ویژه روحانیت در فرودگاه برای دستگیری من آمده بودند ولی چون شمار قابل توجهی برای استقبال من به فرودگاه آمده بودند، تصورآنها این بود که ممکن است بازداشت من در فرودگاه باعث شلوغی بشود و حوادثی را به وجود بیاورد لذا آن شب من را بازداشت نکردند. روز بعد، ۱۵ مرداد ۱۳۷۹، مأموران در ساعت ده صبح من را در خانه‌ام در تهران بازداشت کردند.

اتهامات دادگاه ویژه روحانیت

37. بعد از دستگیری من را به دادسرای دادگاه ویژه روحانیت بردند. آنجا تفهیم اتهام شدم و یک بازجویی مختصر کردند که تا ساعت سه بعد از ظهر طول کشید. دلیل اصلی بازداشت حرفهای من در کنفرانس برلین در مورد برخی مباحث دینی مانند تغییرپذیری احکام اسلام و همچنین مخالفت با حجاب اجباری بود. من حجاب را یک امر اختیاری می‌دانستم حتی اگر واجب شرعی تلقی شود. گقته بودم که احکام اجتماعی اسلام مثل حدود، دیات، قوانین کیفری و مجازات‌ها جزء قوانینی هستند که تغییرپذیر و تابع زمان و مکان هستند. بر اساس این حرف به من اتهام ارتداد زدند. ارتداد اصلی‌ترین اتهام من بود.

38. در کیفرخواست من پنج اتهام وجود داشت.[5] اولین اتهام، اتهام ارتداد بود. اتهام دوم، ائتلاف  با گروههای مخالف نظام برای براندازی جمهوری اسلامی ایران در آلمان بود. اتهام سوم، تبلیغ علیه نظام و توهین به مقدسات بود. اتهام دیگر، توهین به آیت الله خمینی بود. اتهام آخر، هتک حیثیت روحانیت بود و منظور شرکت در جلسه‌ای بود که در آن کسانی به دین و مقدسات و نظام توهین کرده بودند.

39. در جریان بازجویی‌ها دو نفر با ما هم پرونده شدند که آنها را نمی‌شناختم. یکی آقای سعید صدر کارمند ایرانی سفارت آلمان در تهران بود و دیگری هم آقای خلیل رستم خانی که مترجم بود. بعد از کنفرانس برلین در بازجویی‌ها متوجه شدم که آنها از اعضای سابق اتحادیه کمونیستی بودند. اتحادیه کمونیستها گروهی بودند که بعد از انقلاب جریان آمل را به وجود آورده بودند. این دو نفرقبلا سالها در زندان بودند و بعد از آزادی به کار مترجمی مشغول شده بودند. چون آنها با کنفرانس برلین مرتبط شده بودند آنها را هم بازداشت کرده بودند.

40. بعد از تفهیم اتهام من را به زندان اوین بردند. در اوین مدتی با دو نفر دیگر در جایی شبیه انفرادی بودم.

بازجویی

41. حدود یک ماه کامل تقریبا هر روز من را بازجویی می‌کردند. بازجویی‌ها طولانی بودند. تقریبا از ساعت هشت و نیم یا نه صبح بازجویی‌ها شروع می شدند تا حدودا ساعت دوازده و نیم که وقت نماز و نهار بود و تعطیل می کردند. بازجویی‌ها را دوباره حدودا از ساعت دو و نیم یا سه بعدازظهر از سر می گرفتند و تا ساعت پنج یا شش بعد از ظهر ادامه می دادند. در مجموع من حدود ۱۰۰ ساعت بازجویی شدم.

42. برای بازداشت طبق قانون قاضی باید متکی به اسناد اقدام کند.[6] اما در واقع چنین نبود. من مرتکب جرمی نشده بودم. سندی هم بر علیه من نداشتند. تنها سند جرم صحبت‌هایی بود که درکنفرانس برلین کرده بودم.

43. بنا به گفته قاضی پرونده من  نُه جلد بود که شامل تمام فعالیت‌های بعد از انقلاب من مثل سخنرانی‌ها، مصاحبه ها، مقالات و سفرهای من می شدند. در آن زمان تلویزیون بی بی سی و تلویزیون صدای آمریکا وجود نداشتند. ولی تمام مصاحبه های من با رادیو فرانسه، رادیو بی بی سی، رادیو صدای آمریکا و جاهای دیگر را در اختیار داشتند. همچنین یک سری شنودهای تلفنی هم داشتند.  سئوالاتشان از این قبیل بود: «کجا رفته اید؟ » ،«چرا در این بیانیه این را گفته اید؟» ،«چرا در آن سخنرانی این را گفته اید؟» ،  «چرا در این مصاحبه این را گفته اید؟» تماما بحثها و حرفهای فکری بودند و از سنخ فکر و اندیشه.[7] هیچ گونه سند و مدرکی دال بر اینکه من جرمی را در چارچوب قوانین جمهوری اسلامی مرتکب شده باشم نداشتند.

44. در طول بازجویی ها روی این مسئله تاکید می‌کردم که با وجودی که  این حرف‎ها را زده‌ام، درست یا نادرست، اینها مطلقا جرم محسوب نمی‌شوند. ممکن است که حرف من از بیخ و بن غلط باشد و با حرف من مخالفت داشته باشید، ولی حرف غلط جرم محسوب نمی‌شود.

45. در بازجویی ها و در زندان در مجموع برخوردها خوب بود و هیچ گونه برخورد فیزیکی یا حتی برخورد توهین‌آمیز با من نداشتند. در دوران بازجویی، در عین اینکه رابطۀ من با دادیار دادسرا بسیار تلخ و خشک بود، هرگزکلمات توهین آمیز به کار نبردند. با گذشت زمان روابط من با آنها رو به بهبود نهاد. احتمالا  دلیل آن این بود که آنها در عمل متوجه شدند که مسئله آن طور که آنها فکر می‌کردند نیست و شاید یک تصورات غلطی داشته‌اند. از طرف دیگرمن برخورد دوستانه ای با آنها داشتم. هر صبح را،  با سلام، علیک، صبح به خیر، حال شما چطور است، شروع می کردم و در حقیقت این گونه بازجویی من شروع می شد. به نظر من، بخشی از برخوردهای بازجوها با زندانبانان بستگی به نوع رفتار زندانی ها با آنها دارد، به هرحال آنها هم انسان هستند. در صورت برخورد دوستانه، آنها هم ممکن است [برخورد خوبی داشته باشند]. 

46. در زمان بازجویی در دادسرای دادگاه ویژه نه دست بند بود و نه چشم بند. البته فقط یک بار هنگام اعزام از اوین به دادسرا دستبند زدند و با اعتراض من دیگر تکرار نشد. صبح من را سوار ماشین کرده و از زندان اوین به دادسرای دادگاه ویژۀ روحانیت برای بازجویی می بردند.کاملا آزاد بودم و می توانستم صحبت بکنم. دردادسرا هم در اتاق بازجویی بازجو در یک طرف می نشست و من هم در طرف دیگر. در خیابان مقدس اردبیلی تهران دو ساختمان درکنار هم وجود دارند. یکی دادسرای ویژه روحانیت است و دیگری دادگاه ویژه روحانیت.

47. داخل زندان اوین یک مجمع‌الجزایر است. وزارت اطلاعات زندان انفرادی مخصوص خود را دارد (انفرادی ۲۰۹). سازمان زندان ها  انفرادی اختصاصی خود را دارد (بند ۲۴۰ ). سپاه زندان علی حده دارد (بند ۲ الف). دادگاه ویژه روحانیت زندان علی حده دارد (بند ۳۲۵). زندان اوین واقعا یک زندان نیست بلکه شامل سه، چهار زندان می شود که همه مستقل از هم عمل می کنند. با اینکه ظاهرا زیر نظر سازمان زندانها هستند ولی عملا اینطور نیست. من در بند ۳۲۵ که مربوط به دادگاه ویژه روحانیت بود زندانی بودم.

دادگاه

48. بعد از یک ماه من تقاضا کردم که تا زمان تشکیل دادگاه آزاد باشم که با این درخواست موافقت نکردند. ولی گفتند که دادگاه را زود تشکیل می‌دهیم. تقریبا یک ماه بعد دادگاه من تشکیل شد که سه جلسه طول کشید. با وجود تشکیل به موقع دادگاه من و رعایت قوانین آئین دادرسی در ظاهر، متأسفانه چندین مسئله خلاف قانون انجام وجود داشت.

49. اولین خلاف قانون بازداشت من قبل از محاکمه شدن در دادگاه بود. یعنی همان بازداشت موقت. طبق قانون جمهوری اسلامی فقط در سه مورد می توان اشخاص را قبل از محاکمه بازداشت موقت کرد. اول، زمانی که امکان فرار متهم وجودداشته باشد. دوم، در صورت امکان محو آثار جرم و سوم در صورت احتمال تبانی.[8] در مورد من، هیچ یک از این سه مورد صدق نمی‌کرد. برای اینکه من با وجود اینکه در پاریس بودم و یقین داشتم که  من را مستقیم از فرودگاه به زندان اوین خواهند برد، با این حال خود را آماده کرده بودم. حکم بازداشت من قبلا صادر و اعلان شده بود. امکان فرار برای من وجود نداشت. جرمی هم مرتکب نشده بودم که امکان محو آن وجود داشته باشد.

50. از طرف دیگر صحبتهای من درکنفرانس برلین، همگی در رسانه‌های جهانی پخش شده بودند و نمی شد آنها را نه از بین برد و نه حتی انکار کرد. همینطور فیلم آن را همه و از جمله خود آنها در اختیار داشتند. از طرفی گقته ها و نوشته های من را نمی توانستم از بین ببرم. امکان تبانی هم وجود نداشت. من با چه کسانی می توانستم تبانی بکنم؟ مثلا با اعضای کنفرانس برلین؟ با آقای گنجی که در آن زمان در زندان بودند؟! انفرادی هم حداکثر ۲۰ روز می‌تواند باشد. البته باز طبق نص قانون اساسی بعد از ۲۴ ساعت باید متهم را به دادگاه ببرند.[9]

51. امر خلاف قانون دیگرعلنی نکردن دادگاه بود. با اینکه اول قول داده بودند دادگاه علنی خواهد بود اما در آخر به وعده عمل نکردند و قانون را هم نقض کردند. خلاف سوم، اجازه ندادن انتخاب وکیل تعیینی بود. یکی از دوستان خود به نام آقای رهامی را به عنوان وکیل معرفی کردم که مورد قبول آنها واقع نشد. آقای رهامی در عین اینکه روحانی و وکیل بودند، نماینده دورۀ اول مجلس شورای اسلامی و دانش آموخته دانشگاه هم بودند. ایشان وکیل آقای نوری و نیز همراه با خانم عبادی وکیل  دانشجویان در ماجرای کوی دانشگاه بود.[10] 

52. به آنها تاکید کردم که در صورت نداشتن وکیل تعیینی، وکیل نخواهم گرفت. آنها هم تاکید کردند که در صورت انتخاب نکردن وکیل، وکیل تسخیری برای من تعیین خواهند کرد که همان طور هم شد. خودشان یک روحانی را که وکیل یک پایۀ دادگستری بود به عنوان وکیل من انتخاب کردند. البته از ایشان راضی بودم چون از من خوب دفاع کردند.

53. خلاف قانون دیگر این بود که از پنج جرم نسبت داده شده به من، هیچ یک قانونا جرم محسوب نمی‌شدند. سندی هم دال بر ارتکاب این جرایم ارائه ندادند. وکیل تسخیری من تمام آنها را طبق قانون و احکام فقهی رد کرد و به طور مستند نشان داد که تمام آن حرفها نادرست و غیرقابل اثبات هستند.

54. خلاف قانون دیگری که انجام پذیرفت، تحویل ندادن کیفرخواست من قبل از محاکمه من بود. فقط چند روز پیش از تشکیل دادگاه متن آن را برای خواندن و یادداشت برداشتن به من نشان دادند و اجازه ندادند یک نسخه از آن را داشته باشم. بعد ازپایان جلسه دوم دادگاه، اعتراض کرده و درخواست کیفرخواست برای دفاع از خود را کردم در پایان جلسۀ دوم دادگاه، کیفرخواست را به من دادند که عملا هم فایده ای نداشت. متن تایپ شدۀ آن در سایت من است.

55. امر خلاف قانون دیگر تحویل ندادن حکم اول من بود. این حکم شامل حکم اعدام و دو سال حبس بود. فقط اجازه دادند متن حکم را بخوانم و برای اعتراض و تقاضای تجدید نظر یادداشت کنم. در طول چهارسال و نیم زندان مرتب تقاضا می‌کردم تا متن حکم را به من بدهند ولی هرگز به خواسته قانونی من پاسخ مثبت ندادند. هنوز هم حکم را دراختیار ندارم. قانونا حکم را باید به دست من یا به وکیل من بدهند.

56. امر خلاف دیگر قانونی، این بود که لایحه دفاعی من که توسط وکیلم تهیه شده بود را به من ندادند.  این لایحه حدودا ۷۰ ، ۸۰ صفحه بود که وکیل تسخیری من آن را نوشته بود. حتی با وجود اصرار من، وکیل آن را به من نداد. بعد از زندان وکیل به من گفت که به خاطر منع دادستان دادگاه ویژه روحانیت، آقای نکونام، اجازه ندارم آنها را به شما تحویل بدهم و نداد. در هرحال الان بعد از گذشت چهارده سال، هنوز متن دفاعیات وکیل خود را در اختیار ندارم. به نظر می آمد که از انتشار این اسناد در میان مردم بیم داشتند. علی رغم بی پروایی در مورد نقض آشکار حقوق بشر و انتقادهای جهانی، سعی می‌کنند سند و مدرک در اختیار مخالفان و منتقدانشان قرار ندهند.

57. مسئله خلاف قانون دیگر، تشکیل دادگاه بدون اطلاع قبلی من بود. صبح روز دادگاه، در اوایل مهر ماه سال ۱۳۷۹، من را خواستند و من را از زندان به دادسرا آوردند تا بعد از مدتها با خانواده ام دیداری داشته باشم. وکیل من هم حضور داشت که به من اطلاع دادند که آن روز، روز دادگاه است.

58. با تعجب پرسیدم برای چه دادگاه است؟! در زندان اوین، از آنجایی که می‌دانستم دادگاه را به زودی تشکیل خواهند داد، در مورد پنج مادۀ اتهامی، قبلا با وکیل در مورد دفاعیات صحبت کرده بودم. قرار شده بود که از منظر حقوقی ایشان دفاع بکنند و از منظر اسلامی و مذهبی هم من به اتهامات جواب بدهم.

59. در خصوص پنج مورد اتهامی، یادداشتهای اولیه ای برای خود در زندان نوشته بودم که با خود آورده بودم تا با وکیلم، آقای برزگر، مشورتی داشته باشم. وقتی وکیل به من اطلاع داد که همین الان دادگاه هست گفتم که اصلا از این موضوع اطلاعی نداشتم و در زمان حاضر آمادگی لازم  برای دفاع از خود را ندارم. به ایشان اعتراض کردم که شما وکیل من هستید. به چه دلیلی این را قبول کردید؟! باید از قبل اعلام بکنند تا من آمادگی قبلی داشته باشم! او هم البته دلایلی آورد و گفت چاره ای نیست باید در دادگاه شرکت کنیم.

60. از ایشان در باره علنی بودن دادگاه سئوال کردم که گفت دادگاه غیر علنی است. دلیل آن را پرسیدم چون از قبل به من قول علنی کردن دادگاه را داده بودند. به وکیلم اعلام کردم که تحت این شرایط دفاع نخواهم کرد. ایشان سعی کرد مرا قانع کند. در پاسخ اعلام کردم که به دادگاه غیر علنی و غیر قانونی نخواهم رفت. 

61. به سراغ آقای رازینی قاضی شعبه اول دادگاه ویژه و رئیس کل دادگاههای ویژه روحانیت رفتم. او قول داده بود که دادگاه علنی خواهد بود. پرسیدم که چرا دادگاه من علنی برگزار نمی شود؟ در جواب اظهار داشتند که دلیل آن را نمی‌دانند و این مسئله بستگی به تشخیص قاضی دارد. گفتم شما به من قول داده بودید؟ گفت بله، ولی تشخیص قاضی[ این بوده که دادگاه علنی نباشد.] البته به لحاظ صوری درست می گفت.

62. تحت این شرایط به وکیل اعلام کردم که دفاع نخواهم کرد و در صورت تمایل، ایشان می‌توانند به تنهایی به دادگاه بروند. در جواب به من گفتند در صورت نیامدن من به دادگاه، ایشان به تنهائی به دادگاه خواهند رفت و در صورت عدم حضور من، در نهایت تمام مسائل به ضرر من تمام خواهند شد. در هرحال در نهایت تن دادم. در آن شرایط بحرانی و استرس‌آور، توان تصمیم گیری درست را نداشتم. وکیل توصیه کرد در دادگاه ما به غیر علنی بودن دادگاه اعتراض خواهیم کرد و فکر می‌کنم  مؤثر واقع شود. ایشان به من گفتند که  [در دادگاه] حرف من را تائید خواهند کرد. بنا براین، من هم قبول کرده و در دادگاه اعتراض خود را مطرح کردم. البته بعدها که با واقعیت ها بیشتر آشنا شدم از این که در چنان دادگاهی شرکت کردم پشیمان شدم. 

63. به دلیل علنی نبودن دادگاه، بیشتر از چهار یا پنج نفر در دادگاه من حضور نداشتند. آقای محمد سلیمی- که الان رئیس دادگاه ویژه روحانیت است- قاضی دادگاه بود، آقای نکونام، دادستان دادگاه ویژه روحانیت، دادیار، یک منشی و من و وکیلم در جلسه حضور داشتیم.

64. بعد از اعتراض در مورد علنی نبودن دادگاه به من گفتند که دلیل علنی نبودن این است که دادگاه علنی افکار مردم را جریحه دار خواهد کرد. در جواب به آنها گفتم که تمام اتهامات من در رسانه ها پخش شده است و در تلویزیون من را بارها متهم کرده و من را مرتد اعلام کرده‌اند و حرفهای بسیاری بر علیه من زده شده است. آنها هیچ کدام عواطف ایمانی مردم را جریحه دار نمی‌کند و حالا که می خواهم از مسلمان بودنم دفاع بکنم، این را جریحه دار کردن افکارِ مذهبی مردم تلقی می‌کنید؟!

65. در این مورد تصمیم قبلی گرفته شده بود. بعد از دستور غیر علنی کردن دادگاه من، حداقلی که از آنها تقاضا داشتم، حضورخانوداۀ من (همسرم و بچه ها) در دادگاه بود که از قبل برای ملاقات من آمده بودند و در بیرون بودند که مورد قبول آنها واقع نشد. آقای سلیمی خندیدند و گفتند حالا که ما متهم به استبداد هستیم، این هم رویش! این اصطلاحی بود که  قاضی دادگاه استفاده کردند!

66. در دادگاه اول، کیفرخواست را خواندند که متن آن را در سایت خودم گذاشته ام. وکیل من هم چون از قبل آمادگی نداشتند، شفاهی یک دفاعیۀ بسیار کوتاه و ضعیفی از من کردند و قول دادند که بعدا لایحه را خواهند نوشت. دادگاه دوم و سوم  هم به همین صورت ادامه پیدا کردند. دادگاه دوم، یک هفته بعد از آن بود. دادگاه سوم هم یک هفته بعد از دادگاه دوم بود.

67. در ۲۷ مهر ماه ۱۳۷۹ حکم من را صادر کردند. در آن زمان در زندان بودم و خبری از حکم صادره نداشتم.

68. در آن زمان اعتراضات و فشارهای بسیاری از طرف افکار عمومی علیه حکومت ایران و به طور خاص علیه دادگاه ویژه روحانیت وجود داشت. در داخل ایران مطبوعات اصلاح طلب و مجلس ششم بودند که مرتب اعتراض می‌کردند. آقای خاتمی رئیس جمهور و آقای کروبی رئیس مجلس هم از من دفاع کردند. در داخل کشور در حمایت از من یک فضای بسیار سنگینی علیه دادگاه ویژه ایجاد شده بود. در سطح جهانی هم حمایتهای بسیار گسترده ای از من در جریان بود. مثلا در آلمان به دلیل انتشار سخنرانی‌ها و صحبتهای من در مطبوعات معتبر آلمانی، من را می‌شناختند.

69. از طرفی به دلیل داشتن مریضی دیابت، پزشکان از جمله پزشکان بدون مرز و پزشکان آلمانی در مورد وضعیت بیماری من به دولت ایران هشدار داده بودند. خانم آن ماری شیمل که از اسلام شناسان معروف آلمانی بودند، در نامه‌ای به آقای خاتمی اعتراضشان را ابراز کرده بودند. ۶۰ ، ۷۰ نفر از اسقفها و رهبران مذهبی کاتولیک و پروتستان آلمان، در حمایت از من نامه‌ای امضاء کرده بودند.[11] با توجه به این شرایط سخت و جوی که علیه حکومت ایجاد شده بود، آنها می‌خواستند که سر و ته قضیه را با یک مصاحبه تلویزیونی به هم بیاورند. بنابراین، آقای محسنی اژه‌ای مصاحبه ای انجام داده و اعلام کردند که حکم از طرف قاضی صادر شده است، ولی ایشان گفتند که با موارد اول و دوم اتهام من موافق نیستند. من [در زندان] از طریق تلویزیون مصاحبه تلویزیونی آقای محسنی اِژه‌ای با روزنامه نگاران و خبرنگاران را دیدم.

70. اولین اتهام، مسئله ارتداد بود. اتهام دوم، اقدام برای براندازی نظام بود. با اینکه خبرنگاران سعی در دانستن اتهامات و حکم صادره کردند، ایشان پاسخ ندادند. آقای محسنی در برابر اصرار خبرنگاران مبنی بر اطلاع از احکام صادره علیه من خبرنگاران را تهدید کردند که به دلیل قطعی نبودن این حکم، در صورت انتشار آن، با آنان برخورد خواهد شد. در واقع نمی‌خواستند که حکم اعدام من در بیرون منتشر شود.

71. به مدت یک ماه بعد از آن من از حکم صادره اطلاعی نداشتم. در اول آذر ماه، من را از زندان به دادسرا آوردند و دادستان، آقای نکونام، اعلام کردند که آقای سلیمی حکم اعدام من را داده است ولی حکم  اعدام اجرا نمی‌شود. وقتی دلیل آنرا پرسیدم در جواب اظهار داشتند که آقای محسنی اژه‌ای از شما حمایت کرده‌اند.

72. از قبل به من گفته بودند که در صورت حکم دادن قاضی، حکم را حتما اجرا خواهند کرد. در مورد اجرا نشدن در میان دوستان دو حکم دو نظر وجود داشت. یک نظر این بودکه آنها می‌خواستند حکم بدهند ولی آن را اجرا نکنند برای اینکه من و دیگران را بترسانند. استنباط خود من هم همین است. نظردیگر این بود که می‌خواستند حکم را بدهند و اجرا هم بکنند ولی متوجه شدند که به دلیل وجود فشارهای داخلی و خارجی در نهایت باید هزینۀ بسیار بالایی را بپردازند. از طرف دیگر در داخل حکومت هم موافقتی وجود نداشت.آقای خاتمی، آقای کروبی و آقای منتظری از من دفاع کردند. مجمع روحانیون مبارز تهران هم از من دفاع کردند. معلوم بود حکم ارتداد به من نمی چسبید. در نهایت هم وقتی که حکم من به دست آقای خامنه ای رسید، آقای خامنه ای هم مخالفت کردند.

73. به نظر می رسد که سناریوی آنها این بود که حکم را صادر کنند ولی من را وادار به تقاضای عفو بکنند. بعد هم با عفو من را آزاد کرده و در این صورت به جای اعدام جسم، شخصیت من را اعدام بکنند. پیشنهاد کردند که یک نامه به مقام رهبری بنویسم و از ایشان در خواست دخالت بکنم. من هم این پیشنهاد را رد کردم و تاکید کردم که این کار را نخواهم کرد.

74. در جواب به آنها اشاره کردم که آقای خامنه‌ای به دو دلیل حتما با این حکم مخالفت خواهند کرد. اول، آقای خامنه‌ای از زمان قبل از انقلاب من را می‌شناختند. ممکن بود که با من موافق نباشد و افکار من  را قبول نداشته باشند، اما در عین حال ایشان من را هم مرتد قلمداد نمی‌کنند. دوم، آقای خامنه ای ولی فقیه هستند و می دانند که حرفهای من ارتداد محسوب نمی شوند. در پایان به آقای دادیار دادسرا که پیشنهاد دهنده بود گفتم فرضا اگر هم آقای خامنه‌ای موافقت بکنند شما نگران نباشید و حکم را اجرا بکنید. می گویند که اگر آدم دیابتی بیشتر از ۵۰ سال عمر بکند، آدم بازیافتی است! من ۵۲ ساله هستم و هیچ مشکلی ندارم، و نگران مسئله‌ای هم نیستم.

75. بعد از صدورحکم فقط اجازه خواندن آن را به من دادند. حتی حکم را به من ندادند. سپس اظهار داشتند که من و وکیلم می‌توانیم اعتراض کنیم. من هم یک لایحۀ اعتراضی نوشتم که به دادگاه تجدید نظردادگاه ویژه روحانیت فرستاده شد. بعد هم وکیل من لایحه اعتراض نوشت. دادگاه ویژه روحانیت دادگاه تجدید نظر مستقل دارد. بعد از دو سال در حبس بودن، دادگاه تجدید نظر حکم صادره را نقض شده اعلام کرد. دادگاه تجدید نظر درخواست محاکمه مجدد من و تشکیل دوباره دادگاه دوم را داد.

 دیدار هیئت حقوق بشر سازمان ملل از زندانیها در ایران 

76. سال ۸۱ هیئت حقوق بشر سازمان ملل برای بازرسی زندانها به ایران آمدند.[12] آقای لویی ژوانه رئیس هیأت گروه حقوق بشر بودند.[13] از بعضی از زندانی های سیاسی و غیر زندانی ها دیدار کردند. در زندان اوین با من و آقای گنجی دیدار کردند. هیأت آنها شامل آقای لوئی ژوانه، حقوقدان فرانسوی، خانمی الجزایری- فرانسوی، یک مترجم و یک آقای دیگر بود.

77. در روز دیدار، لویی ژوانه به محض ورود به بند ما مأمورین زندان را بیرون کرد و فقط سه نفری با من به صحبت نشستند. پرسیدند «آیا شما شکنجه شدیده اید یا خیر؟» در جواب به آنها گفتم اگر منظور شما از شکنجه برخورد فیزیکی است، خیر. حتی به من توهین هم نکرده اند. اما زندان انفرادی در جمهوری اسلامی یک نوع شکنجه محسوب می‌شود. به آنها گفتم که دو نوع شکنجه در جمهوری اسلامی وجود دارد که شما حقوقدانان غربی، از وجود یکی از آنها اطلاع دارید و نوع دیگر را نمی‌فهمید. انفرادی نوعی است که شما می فهمید. انفرادی تعریف روشنی دارد که شما با آن آشنا هستید. انفرادی و به طور خاص انفرادی جمهوری اسلامی خودش یک نوع شکنجۀ تمام عیار محسوب می‌شود. نوع دیگر شکنجه در جمهوری اسلامی که شما آن را خوب نمی‌فهمید، شکنجه بازجویی است.

78. به آنها گفتم که من ۱۰۰ ساعت در دادگاه ویژه و بعد هم ۱۵۰ ساعت در دادگاه انقلاب، بازجویی شده‌ام. تمام این بازجویی ها تفتیش عقاید بوده‌اند. اتهامات من حتی از نظر قانون اساسی جمهوری اسلامی جرم محسوب نمی‌شوند. تمام سئوالات طولانی از من در دو بازجویی دادگاه ویژه روحانیت و دادگاه انقلاب این بوده که چه گفته ام، چه نوشته ام و چه مصاحبه ای کرده ام! تمام آنها افکار من هستند، فکر هم به خودی خود مطلقا جرم نیست. ساعتها با بازجو روی یک مسئله بسیار ساده که چرا مثلا با فلان کس سلام و علیک کرده‌ام، باید بحث می‌کردم. این یک مسئله ای است که غربی ها به طور معمول نمی‌فهمند. زیرا آنها مدتهاست با تفتیش عقاید و انگیزیسیون وداع کرده اند و حداقل چنین مواردی در کشورهای پیشرفته چنان نادر است که به حساب نمی‌آید. 

79. از آنجا که مطمئن نبودم هیئت حقوق بشر را در شرایط مناسب یعنی بدون حضور مأموران زندان و یا امنیتی دیدار کنم، قبلا مواردی را می‌خواستم با آنان در میان بگذارم را نوشته بودم تا در صورت دیدار هم شفاهی بگویم و هم به شکل مکتوب در اختیارشان بگذارم. چون دیدار در شرایط مطلوب انجام شد، هم شفاهی توضیح دادم و هم یادداشت را در اختیارشان گذاشم. در آن متن ۱۴ مورد نقض قانون ذکر شده بود که در باره من صورت گرفته بود. این موارد غیر قانونی بر اساس معیارهای حقوق بشر نبودند بلکه بر خلاف معیارهای قانون اساسی و قوانین عادی جمهوری اسلامی صورت گرفته بودند.

محاکمه دوم 

80. مجددا در تابستان ۸۱ محاکمه شدم که مجموعا هفت سال مجازات حبس گرفتم. آقای علی رازینی قاضی من بودند. چهار سال حبس برای توهین به مقدسات، به دلیل اینکه حجاب را امری اختیاری دانسته بودم. دو سال برای نشر اکاذیب از جمله چند اظهارنظر درباره قتلهای زنجیره‌ای و یک سال هم به دلیل شرکت در کنفرانس برلین. پس ازچهارسال و نیم با استفاده از مادۀ ۳۸ قانون مجازات اسلامی، که معروف به آزادی مشروط است، از زندان آزاد شدم. روز آزادی من ۱۷ بهمن ماه ۱۳۸۳ بود.

پرونده ملی-مذهبی

81. در اوایل سال ۱۳۸۰ من را در رابطه با جریان ملی- مذهبی بازجویی کردند. مهندس سحابی و دکتر پیمان و شمار زیادی دیگر از دوستان ملی- مذهبی هم در این رابطه دستکیر شدند. من را در رابطه با این پرونده از زندان اوین به زندان انفرادی بند ۵۹ که زندان سپاه در عشرت آباد بود منتقل کردند. حدودا ۱۵۰ ساعت به مدت سه ماه و نیم بازجویی شفاهی و کتبی شدم. این دفعه بازجویی در مورد پروندۀ ملی-مذهبی ها، بیانیه ها و فعالیتهای سیاسی بود و اتهامات دادگاه کنفرانس برلین گاهی در حاشیه مطرح می‌شدند.

82. بعد از سه ماه و نیم، مجددا من را به زندان اوین برگرداندند.  بازجوی زندان سپاه که مربوط به شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب بود به من گفت که از نظرما شما مشکلی ندارید. اما او گفت پرونده را به دادگاه ویژه واگذار خواهند کرد تا آنها تصمیم بگیرند. اما در این رابطه دادگاه ویژه من را محاکمه مجدد نکرد. البته فکر میکنم که پرونده من هنوز باز است در حالی که دوستان دیگر من محاکمه شدند و چهار تا یازده سال حبس گرفتند.

خلع لباس روحانیت

83. در سایت من عکسهای من در قسمت گالری هستند. در عکس رفتن من به زندان، با کیف سامسونت و لباس روحانی در حال خارج شدن از خانه هستم و در پشت سر من آقای احمد زیدآبادی و مأمور دادگاه ویژۀ روحانیت هستند. و بعد از چهارسال و نیم آزادی در حین بیرون آمدن از زندان، همان کیف را در دست گرفته ام منتها با کاپیشن و بدون لباس روحانی. درحکم دادگاه اول من خلع لباس هم قید شده بود. هر دو عکس را پسرم روح الله گرفته است.

84. روز اول که به زندان رفتم لباس روحانی به تن داشتم. روز دوم بود که آقای نکونام به دادیار دستور نپوشیدن لباس روحانیت من را دادند. دادیار هم این مسئله را به من اعلام کرده و من لباس را به کنار گذاشتم. چون بدون لباس روحانیت (قبا و عبا) پیژامه در تن داشتم  وشلوار به تن نداشتم، نمی‌توانستم با چنان وضعیتی باشم. ناگزیر به خانه زنگ زدم که برای من شلوار بیاورند. بعد از آن روز، هرگز لباس روحانی به تن نکرده‌ام. یکی دیگر از موارد چهاردهگانه غیر قانونی هم همین مسئله بود که قبل از تشکیل دادگاه و صدور حکم قاضی به من دستور خلع لباس روحانیت دادند.

85. با اینکه در ایران نیستم و دور ازدسترس آنان، به دو دلیل لباس روحانیت را نمی‌پوشم. دلیل اصلی این است که حتی در صورت اصرار آقایان به پوشیدن لباس روحانیت، هرگز این لباس را بر تن نخواهم کرد. حتی در آن زمان هم لباس روحانیت برای من اهمیتی نداشت و فقط در تنم بود. این لباس از این نظر برای من اهمیت داشت، و هنوز هم عقیده دارم، که در جامعۀ ایران این لباس یک مصونیت و نفوذ کلامی در بین توده‌های مردم دارد که یک غیر روحانی ندارد.

86. حتی مخالفان جمهوری اسلامی که به آخوندها  24 ساعته فحش می‌دهند، زمانی که یک آخوند به نام دین حرفی بزند، به آن اعتبار بیشتری می‌دهند. حتی الان هم بخشی از اعتبار صحبتهای دینی من، به غیر از صحبتهای سیاسی، به خاطر اعتبار و سابقۀ روحانیت من است. وقتی که بی بی سی و صدای آمریکا با من مصاحبه می‌کنند، معمولا در مورد مسائل نظری و دینی از من سوال می کنند. زمانی که در قم بودم باوری به لباس روحانیت نداشتم و آنرا اساسا مفید نمی‌دانستم. در عین حال پیش از انقلاب، فکر می‌کردم که با این لباس بیشتر و بهتر می‌توانستم مبارزه بکنم و با مردم مذهبی در مساجد ارتباط برقرار بکنم. بیشتر به عنوان یک وسیلۀ ارتباطی و آگاهی دادن به مردم از آن استفاده می‌کردم. بعد از راه پیدا کردن به مجلس شورای اسلامی، کاملا منبر را کنار گذاشته و از طریق دین نان نمی‌خوردم. دیگر به قم نمی‌رقتم و  شهریه نمی‌گرفتم.

87. ولیکن دلیل اصلی نپوشیدن لباس روحانیت این است که از وقتی لباس را از من گرفته‌اند، به خصوص بعد از تجربه زندان و ظلم و ستمی که اینها به مردم می‌کنند- شنیدن کی بود مانند دیدن- [به لباس روحانیت علاقه‌ای ندارم]. یک زمانی است که ظلم بر دیگران می شود، و در صورت شنیدن با آن  مخالفت می‌کنید و با مظلوم همدردی. اما زمانی هم این اتفاق بر سر خود آدم می‌آید. با اینکه با من برخورد خیلی تندی نداشتند ولی بعد از تجربه آن همه بی‌قانونی و ستم، دیگر به کلی اعتقادم به این سیستم را از دست دادم. به همین مناسبت لباس روحانیت برای من یک دافعه دارد و دیگر آنرا نمی‌پوشم. 

88. دلیل مهم دیگر، این است که در خارج از کشور برای سخنرانی‎ها از لباس روحانیت می‌توان استفاده کرد اما این لباس کارکرد وکاربردی در اینجا ندارد. یکی از دلائلی که در کنفرانس برلین سه روز تمام به من فحش دادند و شعار دادند "ملا برو گم شو"،  دلیلشان این بودکه لباس روحانیت نماد اسلام و جمهوری اسلامی است. در دادگاه ویژه به آقای نکونام اشاره کردم که وقتی سه روز تمام به من فحش دادند و من را به عنوان مزدور جمهوری اسلامی محکوم کردند، شما امروز اتهام براندازی جمهوری اسلامی را به من می دهید! واقعیت این است که در آنجا به شما دسترسی نداشتند، به من فحش می‌دادند. 

89. از همه مهمتر اینکه از روزی که به خارج از کشور آمده‌ام، مخصوصا دوسال اول، برنامه‌ام این بوده است که به زودی به ایران برگردم. فرضا اگر لباس روحانیت را هم بپوشم و بعد به ایران برگردم، در این صورت به عنوان اینکه من کاری خلاف قانون کرده‌ام، باید به زندان بروم.



[1] شهر نیوکاسل (Newcastle  upon Tyne)در شمال شرق انگلستان واقع شده است. در سال 2011 جمعیت این شهر 280،200 نفر بوده است. استخراج ذغال سنگ از قرون وسطی از صنایع اصلی در این شهر بوده است، اما تا اواخر دهه 1990 اکثر معادن ذغال سنگ در این ناحیه تعطیل شده‌اند.

[2] کمیته مشترک ضد خرابکاری در بهمن 1350 برای ایجاد هماهنگی بین نهادهای امنیتی تاسیس شد. زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری پس از انقلاب تغییر نام پیدا کردو بازداشتگاه توحید نامیده شد. این زندان سرانجام در بهمن ماه 1382 تبدیل به موزه گردید و از آن  تاریخ تا کنون با عنوان موزه عبرت شناخته می‌شود. برای اطلاعات بیشتر به http://radiokoocheh.com/article/108775 مراجعه نمایید.

[3] بنیاد هاینریش بل (Heinrich Boll Foundation) سازمانی در آلمان است. این سازمان خود را «کنش‌یاری برای چشم‌اندازها و دورنماهای سبز، اندیشکده‌ای برای اصلاح سیاست‌گذاری و شبکه‌ای بین‌المللی» تعریف می‌کند. به گفته پایگاه اینترنتی بنیاد هاینریش بل این نهاد در «ارتباط تنگاتنگ» با حزب سبز آلمان است.  

[4] در سپتامبر 1992 چند فرد مسلح ایرانی تعدادی از رهبران حزب دموکرات کردستان ایران را در رستوران میکونوس در برلین به قتل رساندند. این حمله یکی از حملاتی بود که به قصد ارعاب و مختل کردن فعالیتهای مخالفین جمهوری اسلامی در خارج از کشور صورت گرفت. برای اطلاعات بیشتر در مورد این واقعه به قتل در میکونوس: تحلیل یک ترور سیاسی مراجعه کنید.

[5] اتهامات آقای اشکوری در کیفرخواست این گونه عنوان شد: الف – توهین به مقدسات اسلام و انکار و رد ضروریات و مسلمات دین مبین اسلام و احکام جاودانه قرآن از طریق ایراد سخنرانی بر علیه حجاب اسلامی و قوانین جزائی اسلام و قرآن و همچنین مصاحبه با برخی رادیوهای بیگانه و انکار جاودانگی احکام اسلام و قرآن (موضوع مسئله اول القول فی الارتداد تحریرالوسیله حضرت امام «رض» و ماده ۵۱۳ قانون تعزیرات)

ب – محاربه و افساد فی­الارض و اقدام علیه امنیتت کشور از طریق شرکت و سردمداری جمعیتی که با شعار تغییر نظام دینی فعالیت نموده و شرکت در کنفرانس خفت بار برلین و ایراد سخنرانیهای ضد نظام و شرکت در جلسه سازمان فدائیان خلق (شاخه اکثریت) در برلین و اقدامات مشابه دیگر در خارج از کشور (موضوع مواد ۱۸۶ و ۴۹۸ از قانون مجازات اسلامی)

ج – فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی و نشر اکاذیب به منظور تشویق اذهان عمومی از طریق سخنرانی، نوشتن مقاله و مصاحبه با نشریات و رادیوهای بیگانه (موضوع مواد ۵۰۰ و ۶۹۸ قانون مجازات اسلامی)

د – اهانت و افتراء به حضرت امام «رض» از طریق نسبت دادن مطالب کذب به معظم له (موضوع مواد ۵۱۴ و ۶۹۷ قانون مجارات اسلامی)

ه – هتک شدید حیثیت روحانیت از طریق ارتکاب اعمال فوق­الاشاره.

[6] ماده 32 آیین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور کیفری می‌گوید: «در موارد زير هرگاه قرائن و امارات موجود دلالت بر توجه اتهام به متهم نمايد، صدور قرار بازداشت موقت جايز است:

‌الف - جرائمي كه مجازات قانوني آن اعدام، رجم ، صلب و قطع عضو باشد.

ب - جرائم عمدي كه حداقل مجازات قانوني آن سه سال حبس باشد.

ج - جرائم موضوع فصل اول كتاب پنجم قانون مجازات اسلامي.

‌د- در مواردي كه آزاد بودن متهم موجب از بين رفتن آثار و دلايل جرم شده و يا باعث تباني با متهمان ديگر يا شهود و مطلعين واقعه گرديده و يا‌سبب شود كه شهود از اداي شهادت امتناع نمايند. همچنين هنگامي كه بيم فرار يا مخفي شدن متهم باشد و به طريق ديگري نتوان از آن جلوگيري نمود.

ه- در قتل عمد با تقاضاي اولياي دم براي اقامه بينه حداكثر به مدت شش روز.

‌تبصره 1 - در جرائم منافي عفت چنانچه جنبه شخصي نداشته باشد در صورتي بازداشت متهم جايز است كه آزاد بودن وي موجب افساد شود.

‌تبصره 2 - رعايت مقررات بند (‌د) در بندهاي (‌الف) ، (ب) و (ج) نيز الزامي است.»

[7] پرسیدن سوالهای اعتقادی در طی بازجویی رویه‌ای معمول است. به عنوان نمونه به شهادتنامه شیرکو جهانی اصل و همچنین  شهادتنامه فریبا داودی مهاجر تهرانی مراجعه کنید.

[8] رجوع کنید به ماده 32 آیین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور کیفری در پانویس شماره 6. بر اساس این ماده بازداشت موقت افرادی که متهم به جرائم مربوط به امنیت ملی هستند مجاز است. بر اساس این قانون، فرد متهم می‌تواند به قرار بازداشت موقت اعتراض کند. این بدین معنی است که قرار بازداشت موقت باید شامل توضیح دقیق دلایل صدور قرار بازداشت موقت باشد. اما در عمل قرارهای بازداشت موقت شامل اطلاعات کافی نیستند. به علاوه تقریبا هیچگاه به افراد متهم امکان اعتراض و یا اطلاعی در مورد وجود این امکان داده نمی‌شود.  

[9] اصل 32 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران می‌گوید: «هیچ‌کس را نمی‌توان دستگیر کرد مگر به حکم و ترتیبی که قانون معین می‌کند. در صورت بازداشت، موضوع اتهام باید با ذکر دلایل بلافاصله کتباً به متهم ابلاغ و تفهیم شود و حداکثر ظرف مدت بیست و چهار ساعت پرونده مقدماتی به مراجع صالحه قضایی ارسال و مقدمات محاکمه، در اسرع وقت فراهم گردد. مختلف از این اصل طبق قانون مجازات می‌شود.»

[10] پس از تعطیل شدن روزنامه سلام دانشجویان دانشگاه تهران تظاهرات مسالمت‌آمیزی را در 18 تیرماه 1378 برگزار کردند. در پاسخ به این تظاهرات، افراد لباس شخصی وابسته به انصار حزب‌الله به خوابگاه دانشجویان حمله کردند. این حمله منجر به مرگ یک نفر و خسارتهای فراوان به خوابگاه دانشجویان گردید. در روزهای بعد دانشجویان به برپایی تظاهراتهای وسیعی دست زده و با نیروهای امنیتی درگیر شدند.در پی این وقایع دانشجویان زیادی دستگیر و بسیاری محکوم به زندان شدند.برای اطلاعات بیشتر در مورد وقایع 18 تیر 1378 به شهادتنامه بهروز جاوید تهرانی در  

 http://www.iranhrdc.org/persian/permalink/1000000223.html#.VFMUXfl4pcQ و شهادتنامه کورش صحتی در http://www.iranhrdc.org/persian/permalink/3265.html#.VFMVIvl4pcQ مراجعه کنید.

[11] یکی دیگر از نامه‌های حمایت از حسن یوسفی اشکوری نامه گزارشگران بدون مرز است که در سال 2002 در اعتراض به حکم هفت سال زندان وی منتشر شد. متن این نامه به انگلیسی در اینجا قابل دسترسی است: http://archives.rsf.org/article.php3?id_article=4158

[12] کارگروه بازداشت خودسرانه در سال 1992 توسط کمیسیون سابق حقوق بشر تاسیس شد. این کارگروه از 26 بهمن تا 8 اسفند 1381 از ایران بازدید به عمل آوردند. پس از این بازدید این هیئت گزارش خود را در تیر ماه 1382 منتشر کرد. برای دیدن متن انگلیسی این گزارش اینجا را کلیک کنید:http://www.refworld.org/docid/4090ffd30.html

[13] Louis Joinet