بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
امید، یادبودی در دفاع از حقوق بشر در ایران
یک سرگذشت

کارون حاجی زاده (پورحاجی زاده)

درباره

سن: ۹
ملیت: ايران
مذهب: اسلام
وضعیت تأهل: مجرد

مورد

تاریخ کشته‌شدن: ۳۱ شهریور ۱۳۷۷
محل: گلدشت، کرمان، استان کرمان، ايران
نحوه کشته‌شدن: اعدام فراقضایی با سلاح سرد
سن در زمان ارتکاب جرم انتسابی: ۹

ملاحظات

درسخوان و مهربان بود، او می گفت اگر تنها موزهایم را بخورم از گلویم پایین نمی رود، و موزهایش را با دوستانش تقسیم می کرد.

کارون حاجی‌زاده (پورحاجی‌زاده) و پدرش حمید حاجی‌زاده شاعر، نویسنده و معلم کرمانی، دو نفر از قربانیان سلسله قتل‌های سیاسی موسوم به «قتل‌های زنجیره‌ای» هستند.

اطلاعات درباره قتل کارون حاجی‌زاده از منابع متعددی از جمله پیام (فرم) الکترونیکی که از سوی یکی از نزدیکان کارون به بنیاد برومند ارسال شده، همین‌طور از هفته‌نامه پیام هاجر (شماره ۳۰۲، ۵ بهمن ۱۳۷۸)، روزنامه اطلاعات (شنبه، ۱۱ مهر ۱۳۷۷)، خاطرات و گفته‌های برادرش در وبلاگ شخصی بنام کارون، روایت عمه‌اش در وبسایت فرخنده حاجی‌زاده و مصاحبه با روزآنلاین (یکشنبه، ۲۰ آذر ۱۳۹۰)، گزارش نماینده ویژه سازمان مل متحد (٢٨ دی ١٣٧٨) و کتاب‌های «سینه سهراب» و «من، منصور و آلبرایت» نوشته فرخنده حاجی‌زاده جمع‌آوری شده است.

کارون حاجی زاده در سال ۱۳۶۸ در کرمان به دنیا آمد. پدرش حمید حاجی‌زاده متخلص به سحر، شاعر، نویسنده و معلم ادبیات بود. مادرش روح‌انگیز سلطانی‌نژاد و دو برادر بزرگترش اروند و ارس هستند. به گفته برادرش، کارون که کوچکترین فرزند خانواده بود، کودکی عاطفی بود و به ويژه به پدر، مادر و عمویش وابستگی زیادی داشت به‌طوری که هر صبح قبل از رفتن به مدرسه تلفنی با عمویش صحبت می‌کرد. او درس‌خوان، منظم و بسیار مهربان بود. برای مثال، وقتی مادرش برایشان موز خوشه‌ای می‌خرید، کارون معمولا چند تا از موزها را زیر پیراهن برای دوستانش قایم می‌کرد و می‌گفت وقتی تنهایی می‌خورم از گلویم پایین نمی‌رود اما با دوستانم راحت می‌خورم. (پیام الکترونیکی فرستاده شده به بنیاد برومند)

شرح کوتاه درباره قتل‌های زنجیره‌ای

قتل‌های زنجیره‌ای به مجموعه‌ای از ناپدید شدن‌ها و قتل‌های فراقضایی نویسندگان و دگراندیشان سیاسی گفته می‌شود که عمدتا در دهه هفتاد شمسی اتفاق افتادند. در دی ماه ۱۳۷۷ وزارت اطلاعات با انتشار بیانیه‌ای مسئولیت چهار قتل از این نوع (داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده) را بر عهده گروه خودسری در این وزارتخانه گذاشت اما هیچ توضیحی درباره علت و انگیزه قتل و چگونگی قتل ده‌ها نفر از دگراندیشان و نویسندگان ارائه نداد. تعدادی از ماموران وزارت اطلاعات که به قتل چهار نفر متهم شده بودند، بازداشت شدند. در روز ۳۰ خرداد ۱۳۷۸ اعلام شد که متهم اصلی، سعید امامی در زندان خودکشی کرده است. بنا به گفته وکلای قربانیان، چندین صفحه از اعترافات امامی نیز از پرونده قتل‌‌های زنجیره‌ای حذف شده بود. با این حال، بنا به تحقیقات مستقل و اعترافات متهمان، حذف دگراندیشان -که ابعاد واقعی آن هنوز روشن نیست- بیش از یک دهه سیاست رسمی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بود.

نام آقایان حمید حاجی‌زاده و کودک نُه ساله‌اش کارون، به‌عنوان دو نفر از قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای برای نخستین بار در بهمن ۱۳۷۸ در هفته نامه پیام هاجر ذکر شد. گزارشگر ویژه سازمان ملل، دی ۱۳۷۸ خواستار رسیدگی مقامات جمهوری اسلامی به  قتل بیش از ۵۰ نفر از دگراندیشان سیاسی شد: «… از مسئولان خواسته شد که این پرونده گسترده‌تر شود و مرگ مشکوک بیش از ۵٠ نفر از دگراندیشان سیاسی را، که از سال ١٣٧٣ به بعد کشته شده بودند، در برگیرد، از جمله، قتل سه کشیش مسیحی که توسط دولت به سازمان مجاهدین خلق نسبت داده شد، کشته شدن علمای اهل سنت و رشته بمب‌گذاری‌هایی که موجب مرگ مخالفان سیاسی در اروپا شد.» (گزارش نماینده ویژه سازمان مل متحد E/CN.4/2000/35، ٢٨ دی ١٣٧٨)

قتل

کارون حاجی‌زاده، نیمه شب ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ به اتفاق پدرش در منزل‌شان در گلدشت کرمان، با ضربات متعدد چاقو به طرز وحشیانه‌ای به قتل رسید. (اطلاعات ۱۱مهر ۱۳۷۷) او به هنگام مرگ ۹ سال داشت. طبق نظر رسمی پزشکی قانونی، کارون حاجی‌زاده با ۱۰ ضربه چاقو و پدرش حمید با ۲۷ ضربه چاقو کشته شدند. هدف اصلی آمران حمید حاجی زاده بوده و احتمالا کارون به این دلیل که همراه پدرش بوده و احیانا به هویت قاتلان پدر پی برده بود قربانی قتل‌های زنجیره‌ای شد.

احتمالا کارون به این دلیل که همراه پدرش بوده و احیانا به هویت قاتلان پدر پی برده بود، قربانی قتل‌های زنجیره‌ای شد

بنابر گفته فرخنده حاجی‌زاده، عمه کارون٬ نماینده پزشک قانونی اعلام کرده که قاتلان سه نفر بودند و حتی پیش از ارتکاب قتل چای هم نوشیده بودند. بنا به شهادت برادران کارون که اولین شاهدان صحنه قتل پدر و برادرشان بودند، اطراف جنازه آن دو نوشته‌ها و اشعار پدر پراکنده بود، در حالیکه مادرشان در اتاق دیگری به حالت بیهوش به خواب رفته بود و امکان بیدار کردنش نبود. خانم سلطانی که از قبل از حادثه در خواب بود،‌ به گفته فرزندانش توسط عاملان قتل بیهوش شده بود. («سینه سهراب»، انتشارات ویستار، ۱۳۸۰) آنها تلویزیون و ضبط صوت را به همراه برخی دست‌نوشته‌ها برده بودند، اما پول نقدی که در منزل بود در کف اتاق رها شده بود.(پیام الکترونیکی)

عکس‌العمل مقامات رسمی    

مقامات هیچگاه مسئولیت این قتل را به‌طور رسمی و علنی قبول نکردند. خانواده آقای حاجی‌زاده قابل اطمینان و کامل بودن تحقیقات را زیر سؤال می‌برند. رئیس اداره آگاهی کرمان و بازپرس ویژه قتل در ابتدا به خانواده آقای حاجی‌زاده گفتند که این قتل نمی‌تواند با انگیزه‌های شخصی انجام شده باشد. بنا به روایت عمه قربانی، بازرس ویژه پرونده تاکید کرده بود که این درجه از شقاوت در بچه‌های کرمان نمی تواند باشد و قاتلان از تهران آمده‌اند. وی همچنین متعجب بوده که چرا فهرست مسافران پروازهای تهران به کرمان در روز قبل و بعد چک نشده است. خانواده هیچگاه از نتیجه تحقیقات مقامات کرمان آگاه نشدند. چند روز پس از قتل، رئیس اداره آگاهی کرمان و بازپرس پرونده حاضر به دیدار خانواده نشدند و اعلام کردند که پرونده به بن‌بست خورده است. (مصاحبه با صدای آمریکا، ۱مهر ۱۳۹۲)

در آذر سال ۱۳۷۷، با قتل داریوش فروهر و پروانه فروهر، محمد مختاری و جعفر پوینده پرونده قتل‌های زنجیره‌ای گشوده شد. با این حال، پیگیری‌های متعدد خانواده آقای حاجی‌زاده از وزارت اطلاعات، ریاست جمهوری، نهاد رهبری و حجت‌الاسلام نیازی، رئیس وقت سازمان قضایی نیروهای مسلح و کمیته تحقیق و تفحص مجلس، برای بررسی قتل آقای حاجی‌زاده در این پرونده بدون نتیجه ماند.

به گفته فرخنده حاجی‌زاده، وزارت اطلاعات در سال ۱۳۷۸ به خانواده اعلام کرد که این قتل یک «اشتباه ساده» بوده و به آنها پیشنهاد داد دیه دریافت کنند و رضایت دهند. خانواده‌ی حاجی‌زاده این پیشنهاد را رد کردند. پیگیری پرونده از سوی خانواده با فشارهای امنیتی و اجتماعی متعددی از جمله احضار، بازجویی و ممنوع الخروجی اعضای خانواده مواجه شد. در سال ۱۳۸۷ مقامات امنیتی فرخنده حاجی‌زاده را در آستانه بازنشستگی تحت فشار قرار دادند تا به‌طور کتبی اعلام کند که حکومت مقصر قتل کارون و حمید حاجی‌زاده نیست.  به گفته فرخنده حاجی‌زاده با گذشت سال‌ها از قتل کارون و پدرش هنوز هم اجازه برگزاری مراسم سالگرد به خانواده داده نمی‌شود. (روزآنلاین ۲۰ آذر۱۳۹۰ و وبلاگ کارون)

اظهارات خانواده

خانواده حاجی‌زاده که در جست‌وجوی عدالت در چارچوب جمهوری اسلامی تلاش کرده بودند، بر این باورند که از رسیدن به عدالت محروم شده‌اند. آنها توجه عموم را به تناقضات اساسی در اظهارات مسئولان پرونده، دسترسی نداشتن به اسناد و شواهد و ‌بی‌توجهی به پیگیری‌های آنها و رسیدگی قضایی به پرونده ایشان علی‌رغم مراجعات مکرر، جلب کرده‌اند.

بنابر گفته نزدیکانش، آقای حمید حاجی زاده، برخی از اعضای خانواده‌اش را از تهدید خود مطلع کرده بود و بخشی از نوشته و کتاب‌هایش را نیز به منزل یکی از خویشان انتقال داده بود. او به خانواده‌اش گفته بود که باید مدتی به جایی بروم که کسی از من خبر نداشته باشد. (پیام الکترونیکی) به گفته فرخنده حاجی‌زاده، چند ماه پیش از قتل برادرش و کارون، یکی از دوستانش در نمایشگاه کتاب تهران از در خطر بودن حمید گفته بود. همچنین در یکی از بازجویی‌ها به یکی دیگر از دوستان آقای حاجی‌زاده گفته شد که او چند هفته قبل از قتلش در تهران به دیدار داریوش فروهر رفته بود. (مصاحبه با روز، یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۰)

خانواده حاجی‌زاده اعتراض‌ها و اظهارات خود را به‌صورت عمومی و در قالب مصاحبه، کتاب و یادداشت منتشر و بارها به تناقضات اظهارات مسئولان و فشارهای امنیتی و اجتماعی وارده بر خانواده اشاره کرده‌اند. فرخنده حاجی‌زاده در مصاحبه با روزآنلاین می‌گوید:

«بعد از کشته شدن حمید و کارون، در یک کلام بگویم که ما غیر مجاز شدیم. در عرصه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مشکلات و تنگناهای بسیاری به وجود آمد و فقط زندانی خانه‌های خودمان هستیم. زندانی درون خودمان و انگار که خط بطلانی بر ما کشیده‌اند. ما در تنهایی، وحشت و بی‌کسی ماندیم و با چنگ و دندان سعی کردیم ثابت کنیم که حمید ما تکه تکه شده که کارون ۹ ساله ما تکه تکه شده ... خیلی بی‌رحمانه بود، له له می‌زدیم برای ذره‌ای همدردی اما حتی سعی می‌کردند در خانواده ما شکاف ایجاد کنند.»  (روزآنلاین ۲۰ آذر ۱۳۹۰)

نوشته‌ای از وبلاگ پسر آقای حاجی‌زاده ۱۵ سال بعد از کشته شدنش:

«نه ولی می‌ترسم امشب باهاش حرف بزنم و ازم دلخور باشه که چرا ۱۵ سال قبل همین موقع‌ها نبودم که نه خودشو که کارونشو از دست اونا در بیارم که نتونن کارونشو قصابی کنن درست جلوی چشماش که بعدها تا همیشه این برامون سوال باشه که کدوم یکی رو اول کشتن و بعد با گریه بگیم فرقی نمیکنه هر کدوم که اول باشن برا اون یکی زجر آور بوده و بعد دوباره از مهربونیش ببارم و بگم نه کارون بچه بوده و کمتر می‌فهمیده خدا کنه اول بابامو کشته باشن که ندیده باشه کارونش چقدر چاقو خورده.   

اصلا من می‌ترسم می‌ترسم بمیرم نه اینکه از مردن بترسم، نه، می‌ترسم بمیرم و اون دنیا کارون رو ببینم و ازم بپرسه پس تو کجا بودی و من اونجا هم همش بمیرم و بمیرم و بمیرم و جواب نداشته باشم. کاشکی می‌شد خودمو می‌زدم به خریت شاید سال‌ها زنده باشم و تا اون موقع که من می‌میرم یادشون رفته باشه. شایدم اگه برم کلا نپرسن این چیزا رو و  فقط بغلم کنن و بگن خیلی دلشون برام تنگ شده بود آره همینه خودم می‌دونم همینو می‌گن پس اگه اینطوره چرا هنوز من زنده‌ام؟ نکنه اونا اونجا دلشون تنگ شده باشه برام و من اینجا دارم می‌گردم و هی می‌نویسم فلان سال گذشت و من هنوز...  

به هر حال من هنوز زنده‌ام و دارم می‌نویسم می‌نویسم از پدری که دیگه نیست، از برادری که خیلی وقته نیست، می‌دونم که امشب هم درست مثل ۱۵ سال گذشته خواب نمی‌رم یا خیلی دیر خواب می‌رم و می‌شینم و لحظه‌ها رو می‌شمارم حد و حدود اون ساعت‌های لعنتی رو و هی می‌گم الان بوده؟ یا الان یا الان یا الان ؟؟؟ و بمیرم از خجالت که من کجا بودم و چرا نبودم. اصلا الان نمی‌خوام برم و حرفای قلمبه سلمبه سر هم کنم و بنویسم سحر کی بود، راهش چی بود و راهشو ادامه بدم. مسئولیتش پسر حمید بودن رو شونه من هست، می‌دونم که باید چیکار کنم، خیلیاشونم عقب افتاده اما من الان هیچکدوم اینارو نمی‌خوام، الان می‌خوام اروند باشم، سیزده چهارده ساله و برسم خونه و کیفمو پرت کنم و اول کارونو بگیرم و بگم باید همین الان ۵۰ تا بوس امروزتو بدی و سییییییییییییر ببوسمش و اونم تموم که شدن بره اونورتر و دستشو بکشه رو صورتشو بگه ببین پاکشون کردم، امروزم دیگه بهت بوس نمیدم. بعدش برم کنار بابام و خودمو بندازم کنارش و نازم کنه و یه بوس هم از پیشونیم کنه و هی کتاب بخونه و بنویسه و بنویسه و من بگردم تو دفترای شعرشو بگم بابا این شعرو که برام گفتی رو بخون برام و بخونه برام  بعد شب بشه مثل همین امشب دیگه هی کابوس الان بود یا الان یا الان یا الان نباشه و بابا تو خونه باشه غذا رو بخوریم تلویزیون رو بسوزونیم بسکه میکرو بازی کنیم تا خواب بریم و خواب خوب ببینیم و ببینیم و ببینیم و صبح بلند شیم و بریم مدرسه. اینارو دلم میخواد نه اینکه بیام این غزل بابا رو بنویسم و هی پیش خودم این بیتشو تکرار کنم که:   

غمی دیرینه اما نوشبیخون در من است امشب*** که اشک جاودان رود کارون در من است امشب 

و بعدش بگم بابایی داداشی روحتون شاد. اینا رو نمی‌خوام اما خوب چاره‌ای نیست ...  

تصحیح و یا تکمیل کنید