بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
ترویج مدارا و عدالت به کمک دانش و تفاهم
مذهب و سیاست

آزادی در حقوق عمومی به معنای حق رهبری است برای هر یک از افراد و دخالت در حاکمیت

ناصر کاتوزیان
روزنامه انقلاب اسلامی
۱۱ دی ۱۳۵۹
مقاله از روزنامه

بنام خدا

آزادی یا مفهوم آزادی در اسلام، ابعاد و چهره های گوناگون دارد که بی ارتباط به همدیگر نیست، ولی هر کدام هم یک بحث جداگانه ای را اقتضاء میکنند. و با این فرصت کم بدیهی است که نمیشود تمام این بحثها را بطور کامل ارائه کرد. و من سعی میکنم که یک تقسیم بندی از جنبه ها و چهره های مختلف آزادی در اختیارتان بگذارم و از هر کدام از اینها هم یک مطالب مختصر را بگویم تا اگر لازم شد بعدها به تفصیل به آنها بپردازیم.

از نگاه اول و در تقسیم اول آزادی از دو جهت یعنی بر دو تقسیم در اسلام مطرح میشود. یکی از نظر فلسفی و کلامی و یکی از نظر حقوقی و اطاعت از نظامات اجتماعی. از نظر فلسفی و کلامی مسأله آزادی در اسلام همان مسأله معروف "جبر و اختیار" یا "جبر و تفویض" است. که میدانید فلاسفه و علمای کلام در اسلام به دو شاخه اصلی تقسیم شدند: اول اشاعره که اعتقاد دارند هر نیک و بد، اطاعت و کفر و ایمانی که در جهان رخ بدهد ناشی از مشیت الهی است. به کتاب احیاءالعلوم غزالی مراجعه کنید و همچنین مفاهیمی که مولانا جلال الدین رومی در کتاب مثنوی بیشتر به آن گرایش دارد انسان را پر کاهی میدانند در این گردباد طبیعت که آنچه قلم تقدیر برایش زده همان راه را خواهد رفت و بهترین راه این است که توکل کند به خدا. چون همه چیز از اوست. استناد میکنند به آیه و نفر من نشاء و نزل من نشاء بنده الملک و انه علی کل شیء قدیر. این مکتب انسان را با این سئوال روبرو میکند که اگر همه جبر بدست خدا باشد و انسان اعمالش فقط جنبه انفعالی داشته باشد و بتواند در اطرافش موثر باشد و زندگیش را خودش برای خودش بسازد، پس فلسفه عقاب و ثواب چیست؟ به چه دلیلی کسی را به عنوان آنکه کار نیکی میکند ثواب میدهند و به چه دلیل کسی را که کار زشتی میکند مجازات میکنند؟ گروه دیگر که در مقابل این مکتب اول هستند، گروه معتزله هستند. که آنها اعتقاد دارند انسان آزاد و مرید است و خودش باید نسبت به زندگی و اعمال خودش تصمیم بگیرد و اینها هم استناد میکنند باز به قرآن که لیس الانسان الا ما سعی و بر مبنای همین مکتب ( که روی هم میتوانیم بگوئیم گرایش شیعه به مکتب معتزله بیشتر است تا اشاعره) حسن و قبح عملی وجود دارد.

یعنی عقل انسان طوری آفریده شده است که خودش میتواند قبیح را از محسن بشناسد، نیک و بد را بشناسد، و به شیوه ای عمل کند که عقل به او حکم میکند و به همین جهت در منابع فقهی شیعه، "عقل مستقل" یکی از منابع است. یعنی ما قرآن را داریم، سنت را داریم، اجماع را داریم و یکی هم عقل است. عقل مستقل. که صرفنظر از تمام اوامر و نواهی شرع آنچه عقل مستقل در یک زمان بخصوصی حکم میکند، آن جزء احکام شرع است و روی همین هم یک قاعده درست کردند که آنچه عقل به او حکم میکند، شرع هم به همان حکم میکند و آنچه شرع به او حکم میکند، عقل هم حکم میکند. در میانه این دو مکتب، یک مکتب دیگری بوجود آمده که میانه روتر است، که میگوید نه جبر کامل و نه تفویض کامل. "لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین". این را منسوب میکنند به حضرت علی ولی فلاسفه دیگر هم اینرا گفته اند و حتی در میان غربیها هم این مکتب طرفدارانی دارد، از جمله کانت حکیم معروف آلمانی، طرفدار همین نظر است، میگوید در عین اینکه انسان مرید و آزاد و مختار است و میتوان دنیای خودش را بسازد، ولی مقهور عوامل طبیعی هم هست. شما وقتی سردتان میشود ناچارید که به پناهگاه بروید و لباس بپوشید. وقتی گرسنه تان میشود یک نیرویی بدون اینکه شما در آن دخالتی داشته باشید شما را بطرف غذا سوق میدهد. شما وقتی غریزه جنسی دارید، یک نیرویی شما را بطرف جنس مخالف سوق میدهد. بنا بر این همه چیز دست خودتان نیست. یک فشارهائی هم از خارج هست و این مکتب، همین بین جبر و تفویض، تقریبأ میشود گفت الان طرفداران زیادتری دارد. بحث درباره اینرا که یک بحث فلسفی و کلامی است به همین اختصار اکتفا میکنیم و می پردازیم به جنبه دیگر "آزادی" که از نظر حقوق و اطاعت از نظامات اجتماعی مطرح است و آن اهمیتش الان برای جامعه ما زیادتر از این بحث فلسفی است. بنا بر این من بهمین چند کلمه در این باره اکتفا میکنم.

اما چهره حقوقی بحثمان. قسمت دوم، قبل از اینکه من این مسأله را مطرح بکنم ـ یک نکته ای را از نظر شیوه تفسیر و اظهار نظر ناچارم که بگویم، و آن این است که اسلام یک دستگاه مذهبی، فلسفی، اجتماعی و حقوقی است. و برای اظهار نظر در این دستگاه اول باید بر کل این دستگاه احاطه داشت و بعد بازتاب هر یک از این قواعد را بر روی قواعد دیگر ملاحظه کرد و نتیجه گیری از کل این نظام کرد و این درست نیست که بعضی از گروهها و حتی بعضی از افراد متخصص را میبینیم که یک آیه و یک جزء تنها را میگیرند و از آن میخواهند استنباط قاعده بکنند در اسلام. در حالی که اسلام یک مجموعه است. در واقع میشود مثال زد اسلام را به یک کد قانونی به یک مجموعه قانونی، فرض کنید اگر قانون مدنی ١٣٠٠ ماده است، هریک از این مواد، بر روی مواد دیگر هم یک سایه ای دارد، یک اثری دارد و معنی مواد قانون مدنی در داخل این مجموعه معلوم میشود نه اینکه یک ماده اش را آدم بگیرد و بگوید این معنی را میدهد و دیگر معنی ای نخواهد داشت. و غالب کسانی که اظهار نظر میکنند در این باره در اسلام، کسانی هستند که یک هدف پیش ساخته ای دارند و میخواهند یک مستمسکی از بین این قواعد برای آن هدف خودشان گیر بیاورند. و چون بخصوص قواعد قرآن کلیت زیاد دارد، هر کسی میتواند به تناسب آن هدفی که دارد یک چیزی از قرآن گیر بیاورد. ولی این کافی نیست. مثلأ فرض کنید اگر کسی تابع این باشد که اشخاص در جوامع هیچگونه آزادی ندارند و آنچه که اسلام به آنها حکم کرده، اطاعت است نه تصمیم گیری، میتواند به این آیه استناد کند که خوب در قرآن هست که خدا فرموده " اطیعوالله واطیعوالرسول واولی الامر منکم" یعنی هم از خدا اطاعت کنید هم از پیغمبر خدا اطاعت کنید و این اطاعت غیر ا اطاعت از خداست. برای اینکه اگر نبود، کافی بود که بگوید از خدا اطاعت کنید، بنا بر این ما یک اطاعت باید از خدا بکنیم، و یک اطاعت از پیغمبر خدا بکنیم و یک اطاعت از صاحبان امرمان یعنی هر کس که رشته حکومت را بدست گرفت، خوب اگر این آیه جدای از سایر آیات، جدای از تاریخ اسلام، جدای از سنت و اخبار بخواهد تفسیر و معنی بشود، هر گونه حکومت استبدادی را در داخلش میتواند توجیه کند. و بر عکس اگر بخواهیم استناد کنیم که در اسلام تنها آزادی است و هیچ نیروئی نمیتواند جلودار آزادی اشخاص باشد، یعنی یک لیبرالیزم کامل، میتوانیم باز به قرآن استناد کنیم و بگوئیم خدا میگوید "انی جاعل فی الارض خلیفه" من انسان را در زمین خلیفه قرار دادم، خوب باید احکام مستخلف در خلیفه باشد. یعنی همانطور که خود خدا قادر است، عالم است و هیچ نیروئی نمیتواند او را محدود کند خلیفه او را هم هیچ نیروئی نمیتواند محدود کند پس انسان هر کاری دلش بخواهد میتواند بکند. اما اینطور نیست. باید اینها را با هم جمع کرد و کسانی میتوانند در این باره اظهار نظر بکنند که لااقل یک احاطه نسبی به تمام این موارد داشته باشند و چون این احاطه در هر حال برای هر شخصی نسبی است و هر کس میتواند بیک بخشی از اسلام و یک چهره ای از قواعد اسلام احاطه داشته باشد ضرورت همفکری و ضرورت آزادی بیان در این برهه تاریخی برای ما کاملا ثابت میشود. بجای اینکه بیائیم افکار مردم را خط کشی کنیم و بگوئیم هر کس خارج این خط بود دیگر خارج از اسلام است، باید کسانی را که اسلام شناس هستند و اطلاعاتی دارند، مجموعه معلومات آنها را جمع کنیم و در بحثهای آزادی که کسی نترسد و حرفش را بزند بفهمیم که از دستگاه کلی اخلاقی، مذهبی و فلسفی چه چیزی استنباط میشود.

همین نظرات من نیز، استنباط خود من است و هیچ تضمینی هم نمیکنم که تمام درست باشد ولی تضمین میکنم که بدون هیچگونه هدف پیش ساخته ای اینرا از اسلام درک میکنم. با توجه به این مقدمه عرض میکنم برایتان که آزادی از دیدگاه حقوق یعنی اطاعت از نظامات اجتماعی، آزاد بودن در مقابل نظامات اجتماعی و بر عکس. باز دو تقسیم میشود: یکی در روابط خصوصی اشخاص و معاملات و یکی در حقوق عمومی، یعنی آزادیهای از حیث آزادی بیان، آزادی اجتماعات، آزادی دخالت در مسایل اجتماعی، اظهار نظر و از قبیل.

در قسمت اولی باز من به اجمال میگذرم، برای اینکه فرصت نداریم. دلایل متعددی از قرآن و سنت هست که اصل این است که اشخاص در روابط خصوصی خودشان آزادند، بهر ترتیب که میخواهند میتوانند پیمان به بندند و بر پیمان خودشان هم استوار بمانند و فقط پیمانهای آنها باید مخالف با شرع نباشد یعنی اصل آزادی است مگر اینکه خلافش در شرع پیدا بشود. یعنی در هر جا که تردید کردید، اصل آزادی است این اصل را در حقوق اصل "اباحه" میگویند، و در این زمینه آیات زیادی داریم: "یا ایها الذین آمنو اوفوبالقول" (به عهد و پیمان خودتان وفا کنید و به آن استوار باشید). یا آیه دیگر : تاکلو اموالکم بینکنم بالباطل الا ان تکون تجارة ان تراضی". بنابر این وقتی تراضی بود، شما آزادید. ویا بنا بر حدیث نبوی " المومنون ان شروطهم الا کل شرط حرمأ حلال و احل حرام" (مومنین به شروط و پیمانهای خودشان پایبند هستند مگر شرایطی که حلالی را حرام بکند). از مجموع اینها فقهاء اصلی استنباط کردند که باسم اصل اباحه، که در آن اشخاص اعمالی که انجام میدهند برایشان مباح است مگر اینکه خلاف شرع باشد.

به نظر من در قسمت دوم یعنی در حقوق عمومی هم همینطور هست. دلایل زیادی داریم در قرآن و سنت که انسان از خودش اراده دارد، میتواند نیک و بد را از هم باز بشناسد و خودش است که باید درباره سرنوشت خودش تصمیم بگیرد و خودش را اداره کند و اصل این است که هیچ کس بر دیگری ولایت ندارد و تنها محدودیتی که وجود دارد، عبارت است از چهارچوب شرع. یعنی مردم وقتی درباره خودشان و درباره زندگیشان تصمیم میگیرند، از آن چهارچوب قواعد شرعی نباید تجاوز بکنند. این شورای نگهبان که در قانون اساسی پیش بینی شده برای حفظ همین چهارچوب است، یعنی مجلس شورا حق دارد قوانینی را که مصلحت میدارند، وضع بکنند مگر اینکه بر خلاف شرع باشد که در آنصورت جلویش را میگیرند. بنظر من آزادی در حقوق عمومی به معنای حق رهبری است برای هر یک از افراد و دخالت در حاکمیت. اگر ما اینرا بشناسیم یعنی ثابت کنیم که این برای اشخاص وجود دارد، خوب هر نوع آزادی در داخل این قرار میگیرد و محدودیت هایش را خود مردم تعیین میکنند و چهارچوبش را هم شرع معین میکند.

اما دلایلی که این امر را تأئید میکنند: اگر ما بخواهیم این دلایل را بطور مفصل بحث کنیم که فرصتی نیست، ولی اگر به اجمال هم بخواهیم بگوئیم ناچاریم که از خلقت انسان شروع کنیم... در قرآن هست که ما انسان را از گل خشکیده یا از لجن آفریدیم، ولی روح خودمان را در او دمیدیم. ما اطلاعاتی بسیار ناقص از روح داریم. ولی قدر متعین این است که سرچشمه حرکت و سرچشمه حیات و خلاقیت، روح است که در انسان دمیده شده. و این وصل به مبداء است و بازگشتنش هم باز به مبداء اصیل خودش. و این روح همیشه در این فکر است که خود را از این بندها بگسلد. آزاد بشود. عرفا میگویند که ما روحمان دربدنمان محبوس است: فی المثل بیت:

"من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم آورد در این دیر خراب آبادم"

کنایه از همین است. بنابراین در بند کشیدن این روح و سلطه پیدا کردن بر او و نشناختن عزت و اعتبار انسان به عنوان انسان آزاد، انسان مختار، خود در لسان قرآن یک نوع استکبار است.

مگر فرعون چه گناهی داشت؟ جز اینکه مردم را به زیر دست خودش گرفته بود، آنها را به استضعاف کشیده و به تنهائی بر آنها حکومت میکرد و آنها را در سرنوشت خودشان دخالت نمیداد. ا شیطان در ابتدا چه کار کرد؟ اینکه حرمت و اعتبار انسان را نشناخت و تکبر کرد. و قرآن همیشه با این نوع استکبار مبارزه کرده است. موسی ها، عیسی ها، محمد (ص) ها برای مبارزه با همین نوع استکبار آمده اند. مستند دوم هم آیه ای است که فوقأ ذکر کردم متضمن این که انسان خلیفه خداست در روی زمین و همانطور که در منبع اصلی اش، نمیخواهیم این دو موجود (خلیفه و مستخلف) را با هم قیاس کنیم ولی در هر حال هرچه هم با هم تفاوت داشته باشند، باید یکنوع شباهتی بین خلیفه و مستخلف وجود داشته باشد، بخصوص باید به این خطاب توجه داشت که میگوید من همه مردم را در روی زمین خلیفه قرار دادم، نه شخص بخصوصی را، نه مومنین را، نه دیگران، و نه حتی پیامبران را، بلکه انسان را. و این اطلاق افاده عموم میکند در اینجا یعنی نوع انسان را. یعنی همه انسانها. پس تمام انسانها باید بعنوان خلیفه خدا تلقی بشوند. و هر کدام حد و مرز و حقوقشان بجای خودش محفوظ باشد. دلیل دیگر باز از قرآن، این آیه معروف است که همه میگویند: "وبریدانمی علی الدین استصعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه"، شما ضمیر نجعلهم را نگاه کنید، ضمیر "هم" است. یعنی "همه مستضعفین" را من ائمه قرار دادم. همه را رهبر کردم.

بنابر این چطور میشود این حقی که به عموم داده شده از ایشان گرفت. ائمه بودن، رهبر بودن یعنی همه باید در این کار عمومی در این اداره وظائف عمومی دخالت و شرکت داشته باشند. و حالا اگر ما ادعا بکنیم که مردمی مهجورند و قیم میخواهند آیا اینها را ما ائمه قرار داده ایم؟ یا باز آنها را به یک نوع دیگری از استضعاف کشیده ایم؟ دلیل دیگر لزوم مشاوره است در اسلام: خداوند حتی به پیغمبر که در ولایت او بهیچوجه تردیدی بر مومنین نبوده امر میکند که "وشاورهم فی الامر". یعنی مشاوره این است که ما آزادی بیان قایل باشیم برای اشخاص و الا اگر مشاوره کنیم هر کس حرف مخالف زد بگیریم با چماق بزنیم توی سرش، این دیگر مشاوره نیست. بنابراین آزادی بیان از همین اصل که لزوم مبارزه کردن است، استنباط میشود. دلیل دیگر اصلی است که فقهاءء همه شان گفته اند، اصل عدم ولایت هرکسی است بر دیگری، یعنی ولایت دلیل میخواهد، والا انسان آزاد است و بنابراین وقتی کسی ولی دیگری نبود، همه برابر میشوند و باید در حاکمیت و در اداره جامعه شرکت داشته باشند. حدیث دیگر این است که "کلکم راع و کلکم مسئول". وقتی من مسئول رعیتم هستم و همه مردم مسئول دیگری هستند، اگر همه مردم ساکت باشند، حرفی نزنند، حق نداشته باشند عقاید خودشان را بیان کنند و آزادی نداشته باشند، نتوانند از آن نیروهای درونی خودشان استفاده کنند چطور میشود اینها را مسئول قرار داد؟ مسئولیت بدون اختیار عقلا قبیح است و درست نیست. دلیل دیگر، آیاتی است از قرآن که امر به معروف میکند و نهی از منکر. اینهم باز لزوم آزادی بیان را تبیین میکند: من اگر نتوانم حرفم را بزنم چطور میتوانم حکومتی را از منکر، نهی کنم؟ تا انسانی و مسلمانی را از منکر نهی و یا به معروف به نمایم. امر به معروف و نهی از منکر فقط شامل افراد نیست، هر انسانی وظیفه شرعی دارد که حکومت را اگر راه خطا میرود، از آن راه بازگرداند. و اگر این آزادی را نداشته باشد، چطور ممکن است که این وظیفه شرعی خود را عمل بکند. و دلایل زیاد است.

اما در مقابل این آزادی که بعنوان اصل ذکر کردم بهیچوجه مطلق نیست. یعنی اینطور نیست که مردم هر خواستند تصمیم بگیرند و آن بشود قانون و خودشان شیوه اداره کار خودشان را معین بکنند. چون اگر اینطور بود، دیگر لزومی نداشت پیامبران بیایند. زیرا انسان آزاد خلق شده و خلیفه خدا در روی زمین بوده و پیامبرانی هم لازم نداشت. خودش عقل داشت و خودش هم اداره میکرد. این است که در عین حال که مردم آزادند که شیوه زندگی و طرز حکومت خودشان را معین بکنند، محدود به قواعد شرع هم هستند. الان اگر همه مان بیائیم با هم جمع شویم و روی حس انساندوستی بگوئیم چه فرق هست بین بچه متولد از زنا، یعنی بچه طبیعی و نامشروع، یا بچه ناشی از نکاح مشروع؟ بنابراین، بچه طبیعی را هم ما لازم ببینیم که ارث ببرد. ولی ما این حق را نداریم، برای اینکه بچه غیر طبیعی ملحق به پدر و مادرش نیست و از نظر شرعی ما محدود هستیم یا اگر ما بخواهیم بنشینیم و بگوئیم که ارث پسر و دختر باید برابر باشد با نص قرآن مخالف است. یک آدم مکتبی اینطور فکر نمیکند. فرق بین مکتبی و لیبرالیست، اینجاست. آدم لیبرال میگوید هر چه مردم گفتند همان است و هیچ محدوده ای برای آن وجود ندارد. در حالی که یک انسان مکتبی، در عین حال که ارج و شرافت و حیثیت و آزادی انسان را برایش می شناسد، چهارچوب های شرعی را هم برایش معین می کند. اما در این چهارچوب هم ما محدود به قواعد شرع هستیم، ولی محدود به فتاوای فقهاء نیستیم. و این سخن را به این شکل توضیح می دهم که: بعضی از مسایل هست که نص صریح در قرآن یا سنت دارد، و خلافش نمی توانیم عمل کنیم. ولی اینها جزء ناچیزی از قواعد زندگی اجتماعی ما هستند. قلمرو وسیعی وجود دارد که در او هیچ حکمی وجود ندارد و فقهاء به تناسب احتیاجات زمان خودشان اجتهاد کرده و از آن کلیات، حکم این مسایل را بوجود آورده اند ـ بیرون کشیده اند. این حق را نسل حاضر هم دارد، یعنی ما هم حق داریم با توجه به این احتیاجات زمان، اجتهاد جدید بکنیم. پویائی این قواعد را تامین کنیم. والا هر قاعده ای وقتی از زمان خودش عقب بماند کهنه می شود. مثل یک آبی است که در یک استخری جمع بشود. این آب هر چقدر که زلال باشد، گذشت زمان او را به یک آب متعفن و مزاحمی تبدیل میکند، در حالی که این آب اگر جریان داشته باشد، حرکت داشته باشد و متناسب بشود با مسایل زمان خودش، هیچوقت آن کهنگی را در او احساس نمی کنیم. و این در شرع ما هم هست. به همین جهت است که میگویند از مجتهد زنده پیروی کنید. والا شیخ طوسی "شیخ الطائفه الامامیه" است و همه قبول دارندش. خوب همه از شیخ طوسی اطاعت می کردند، و دیگر نیازی به اجتهادهای دیگر نبود. ولی میبینیم که اینطور نیست.

چهارچوبی که ما در شرع داریم برای آزادی ها غیر از چهارچوبی است که فقهاء فراهم کردند. ابداً قصد من این نیست که به کتب فقهاء بی اعتنا باشم و این ذخایر علمی گرانبها را که گنجینه ای است برای فرهنگ اسلامی و فرهنگ بومی ندیده بگیریم. ولی مقصود من این است که ما به آن چیزی که پایبند هستیم و حق نادیده گرفتن وجودش را به عنوان یک انسان مکتبی نداریم، عبارت از احکامی است که بطور مسلم در خود شرع یعنی در قرآن و سنت و اجماع هست. نه اجتهادی که فقهاء بر مبنای آن اصول کلی در مسایل زندگی خودشان کردند. همانطوریکه مجتهد هفتصد سال پیش حق داشته با توجه به نیازهای جامعه آنروز از اصول کلی، مسایل جزیی زندگی خودش را استنباط کند، ماهم در زمان خودمان این حق را داریم. یعنی باب اجتهاد مسدود نیست. و نمیشود بعنوان اینکه فقهاء چنین گفته اند، در زندگی را ما بر روی خودمان ببندیم، و راجع به نیازهای فعلی جامعه مان نتوانیم اجتهاد تازه کنیم. چون هر روز هر چه احتیاج زیادتر می شود، احتیاج به قواعد اضافی هم پیدا خواهد شد. در همین زمینه بود که عرض کردم در شرع هم همینطور است. چرا گفتند که از مجتهد زنده تقلید بکنید؟ به دلیل همین که مجتهد زنده است که می تواند مسایل امروز زندگی ما را ببیند و مواجه باشد با عدالت زنده و به تناسب آن اجتهاد بکند و الا شیخ طوسی که در هزار سال پیش بوده، شیخ الطائفه الامامیه لقب گرفته است و من گمان نمی کنم کسی باشد که در مهارت ایشان و تسلط او بر احکام شرع تردید داشته باشد. سئوال من این است که این همه کتابهای فقهی از هزار سال پیش تا حالا چرا نوشته اند؟ شرع را که همه را گفته بودند و این نشان میدهد که لازمه باقی ماندن شرع این است که ما او را به صورت زنده و محرک در بیاوریم، نه بصور ایستا و به صورت آبی که در یک استخری جمع می شوند و خواه و ناخواه آدم احساس کهنگی به او میکند. و من خیال میکنم به یاری عقل مستقل همانطوریکه عرض کردم، مجتهدان ما، کسانی که وارد هستند، بتوانند مسایل زندگی ما را با اصول شرعی به گونه ای تطبیق کنند که ما احساس کهنگی نکنیم. ولی اگر بنا باشد که تعصب به خرج بدهند و بگویند همان چیزی که دیگران گفته اند ماهم دنباله رو همان هستیم، آنوقت دیگر ما دچار اشکال میشویم و دچار کمبود.

در زمینه اجتهاد و تطبیق آن اصول با متقتضیات زندگی، خواه و ناخواه باید به اشخاص متخصص مراجعه کرد. یعنی مردم نمی توانند جمع بشوند، رای بدهند و بگویند که ما فلان آیه را اینطور استنباط می کنیم. و بنظر من معنی درست ولایت فقیه که همه میگویند، همین است، یعنی ولایت متخصص. اگر در مسایل شرعی و تطبیق آن مسایل را زندگی اجتماعی ما نیازی داشتم به اجتهاد جدید، این نیاز را باید از فقهاء متخصص بخواهیم، نه از دیگران. دیگران شایستگی این کار را ندارند. ولی در مسایلی که فقیه تخصصی ندارد، مسایل جنگی، مسایل مربوط به روابط بین المللی، ولایت شامل اینگونه مسایل نمی شود. طبیعی است که هر کس باید به کاری دست بزند که در آن تخصص داشته باشد. و اینرا هم در پایان کلام خاطر نشان بکنم که مرحوم میرزای نائینی از جمع مربوط به اخبار ولایت فقیه و آیات و حوادثی که رخ داده، اینطور استنباط میکند که: ولایت سه مرحله دارد: یکی مرحله عالی آن که مرحله کمال ولایت است و مخصوص پیامبران و اوصیاء آنها. یعنی قابل انتقال بدیگران نیست. وقتی می گویند "انبی اولی بالمومنی علی انفسهم" هیچکس نمیتواند بگوید من بر مومنین از خودشان ولایت بیشتر دارم و برتر هستم. این دیگر اختصاص دارد به اولیاء و انبیاء. بدلیلی که آنها معصوم هستند و احتمال خطا در آنان نمی رود وچنین ولایت به آنها اختصاص دارد. اما مراحل بعدی دلایل، دو شاخه میشوند: یک افتاء، قضاوت و امور حسبیه که مربوط است به کارهای مرحله تخصصی فقهاء، یکی هم مربوط به امور اداری و آن چیزی که ما امروز در جمع میگوئیم قوه مجریه. و او در تفسیری که می کند از روایات که بنظر من خیلی دلنشین هم هست، این است که آن ولایتی که از امام به فقهاء بعد از خودش می رسد این شاخه از ولایت است در قسمت افتاء و در قسمت اجتهاد جدید و قضاوت جدید. (مراحعه کنید به کتاب "منیه الطالب"، تقریرات میرزای نائینی توسط مرحوم شیخ موسی خوانساری.) که وقتی امام می فرماید که بعد از من، به راویان حدیث من به راویان حدیث ما مراجعه کنید و حوادث واقعه را از آنها بپرسید، در این مسایل است نه مسایل مربوط به قوه اجرائیه و به هر حال این دو خط هست.یک: محدود بودن به چهارچوب قواعد شرعی ولی با این نکته که باب اجتهاد مسدود نیست و ماهم حق اجتهاد جدید را داریم و اینطور نیست که کتب فقهاء مجموعشان برای ما چهارچوب درست کرده باشند. و ما بتوانیم دست و پایمان را تکان بدهیم. به یاری عقل مستقل و اجتهادهای جدید می توانیم به تناسب زندگیمان در داخل این چهارچوب باز آزاد باشیم. نکته دوم این است که در این تصمیم گیری های مربوط به مسایل شرعی، مردم آزاد نیستند، باید به متخصصان خودشان مراجعه کنند به کسانی که حق افتاء دارند و حق دارند که نیک و بد را از هم تمیز بدهند و آن احتیاج دارد به یک تخصص خاص و یک پزشک، یک مهندس، یک جامعه شناس میتواند بگوید قرآن در آنروز فلان حرف را زده و من امروز این را از آن می فهمم. این محدودیتهایی است که بنظر من در چهارچوب یک نظام مکتبی اسلام برای آزادی وجود دارد.